2733
2739
عنوان

داستان زندگی واقعی

3925 بازدید | 90 پست

سلام خانم های گل.شبتون بخیر🌹🌹😍

امشب داستان زندگی ننه گلی رو براتون میذارم.

هر سه تا شخصیت اصلی داستان فوت شدن لطفا توهین نکنید...ممنون از نگاه زیباتون

هر سوالی بود اخر داستان جواب میدم

همه تایپ شده لطفا صبور باشید

داستانش مال زمان قدیمه

 صادق باش مثل اون سیگاری که روش نوشته سرطانزا نه مثل اون آبمیوه آشغالی که روش نوشته صددر  صد طبیعی ❤ السلام علیک یا ابا عبدالله❤

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

یکی از شب های گرم تابستان که شوهرم رفته بود سرکار ،بچه ها رو که خوابوندم دیدم ننه گلی نشسته تو رختخواب و با تسبیحش آروم آروم ذکر میگه.چند لحظه بی صدا محو صورتش شدم با وجود اینکه دیگه پیر شده بود اما هنوز خوشگل بود،پوست سفید،چشمهای آبی،بینی کوچیک و....تو ذهنم گفتم حتما داره برا بابا حسین ذکر میگه😍

ننه گلی مادر شوهرم بود،البته نامادری شوهرم بود در اصل اما حق مادری رو تموم کرده بود برا شوهر و خواهر شوهرم...خیلی بابا حسین و دوست داشت عاشقش بود،وقتی من ازدواج کردم بابا حسین دو سه سالی میشد که فوت شده بود...همیشه اسمش و میاورد ،خاطراتش و تعریف میکرد.

دیدم امشب بهترین موقعیت که داستان زندگیشو برام بگه🌹رفتم کنارش نشستم و گفتم ننه برام میگی چطور با بابا حسین ازدواج کردی؟؟؟😍😍

ننه هم از خدا خواسته شروع کرد به تعریف کردن.....

2738

14سالم بود و نسبت به دخترهای هم سن و سالم هیکل و قدم بزرگتر نشون میداد و البته همه می گفتن خیلی خوشگلی،نمیدونم بخاطر خصوصیات ظاهریم بود یا موقعیت و اسم و رسم پدرم که خیلی مرد مومن و با اعتباری بود تو روستا خواستگارام زیاد بودن،از همون بچگی نظر زنهای روستا و آشنا و فامیل رو بخودم می فهمیدم..اما جواب پدرم به همه این بود که گلی هنوز بچه س....

زمان ما واسه شستن ظرف و لباس و تهیه اب خوردن باید سر چشمه می رفتیم.با دخترهای هم سن و سالمون خیلی اوقات خوبی داشتیم سرچشمه طوری که گاهی سختی و سردی کارها رو فراموش میکردیم....

یروز با یکی از دخترهای همسایه لب چشمه رفتیم که لباس ها رو اب بزنیم، یهو  صدای پای اسبی بالای تپه کوچک که نزدیکمون بود توجه ما رو جلب و کرد و برگشتیم نگاه کردیم.یه پسر جوان و خیلی هیکلی با ابهت رو اسب نشسته بود و داشت ما رو نگاه میکرد فهمیدیم غریبه س.سریع رو برگردوندیم و با آخرین توان و سرعت لباس ها رو جمع کردیم و اومدیم سمت خونه...یه دلهره و نگرانی داشتیم یجوری که از مردها ما رو ترسانده بودن ،میخواستیم سریع برگردیم خونه...

.چند روز از اون ماجرا گذشته بود اما نمیدونم چرا اون قیافه پر ابهتش و نمی تونستم از ذهنم دور کنم....

تا اینکه..

چند روز بعد متوجه شدم قرار برام خواستگار بیاد.پسری از شهر نفت سفید که خودشم همون شرکت نفت شاغل بود و اسم رسمی داشت .بعد ها فهمیدم حسین اونروز که من و دیده کنار چشمه بقول خودش یه دل نه صد دل عاشقم شده و از چند نفر پرس و جو کرده که فلان دختر با چشمهای آبی و....که اهالی روستا معرفی کرده بودن و تونسته بود از طریق ریش سفید و بزرگترها  پدرم و راضی کنه و بیاد خواستگاری ....

خلاصه که با کلی برو  و بیاها بساط عروسی برپا شد و من به عقد حسین دراومدم و رسما زنش شدم و اومدیم نفت سفید...

من روز به روز بیشتر و بیشتر شیفته حسین میشدم و دوسش داشتم اما زندگی همیشه ناملایماتی داره که نشون بده مثل جاده پر پیچ و خم و باید تلاش کنی و انرژی بذاری تا به مقصد برسی؛ واسه ماهم همین جور پیچ و تاب  داشت.....

روزها و ماه ها می گذشت اما خبری از بارداری من نمیشد و هربار اقوام و آشناها میپرسیدن باردار نیستی؟وقتی کلمه نه رو از من میشنیدن هر کدوم راه کار و دارو و دکتر و دعا نویس و...پیشنهاد میدادن...

خیلی تلاش کردم و دارو خوردم اما انگار خدا نخواست و نشد....😫

از طرز نگاه کردن حسین به بچه ها می فهمیدم چقدر دوس داره پدر بشه و ته دلش یه حسرت داره اما خب زن بودم و حس عاشقی و زنانگی و حسادت و ترس از دست دادن شوهرم ....

9سال گذشت و خبری نشد از بارداری ...

از نظر وضع مالی و زندگی خیلی خوب بودیم اما گوشه ی دلمون آرزو و حسرت داشتن بچه و انتظار...

تو یکی از روستاهای نزدیک نفت سفید یکی از عموهای حسین زندگی میکرد اسم زنش بی بی ناز بود...

حسین هر چند وقت یکبار برا دیدن پسرعموهاش و اقوام دیگه به اونجا رفت و آمد میکرد..با وجود اینکه بی بی ناز خیلی احترام داشت و خیلی زن با تدبیر و بزرگی بود و همه برا حرفش ارزش قایل میشدن نمی دونم چرا ته دلم نمیتونستم دوسش. داشته باشم.بی احترامی نمی‌کردم اما کامل هم جذبش نمی شدم.اکثر موقع ها هم خود حسین تنها میرفت و میومد...

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز