من وقتی عصبانی میشم. میرم تو گذشته م..
خاطرات بد گذشته بهم هجوم میاره.
بد دچار توهم میشم چیزایی میگم ک خودم بعدا یادم نمیاد..
چند وقت پیشا نصف شب گریه میکردم و میگفتم میخوام برم عروسی ولی لباس ندارم و...
چون بچه ک بودم مامانم برای عروسی داییم برام لباس نخرید و ب زور منو با ی تیشرتی ک تو خونه میپوشیدم برده بود... در حالی ک خودش شکیل ترین لباس و ارایشو داشت ک همه تا مدت ها بهش میگفتن ک از کجا لباستو خریده بودی..
ب. منم موقع شام گفت نیا بچسب ب من برو ی جا دیگه بشین...
منم اون شب هی اینا رو میگفتم ولی خودم یادم نیست..
شوهرم گفت ک پاشده بودی هی میگفتی لباس ندارم میخوام برم عروسی . نمیخوام برم پیش فلانی بشینم لباسمو مسخره میکنن و....