دلم بدجور گرفته ی مدته همسرم سر چیزای الکی و بیخود ناراحته حرف زدن باهاشم فایده نداره
ب من میگه حق نداری بری خونه مامانت یا خانواده ت بیان اینجا بمونن
من شهر غریبم میگه ماهی یکبار یکی دوروز برو ببینش بیا فقط همین
چیکا کنم رابطه شون خوب شه
قبلا اینطوری نبود
ی دعایی راه حلی دارین برام بگین
حرف زدن بدترش میکنه
علتش چیه
یهویی؟ بدون علت
😒اهمیت نده رو مخش راه نرو خودش پیاده میشه
حتمن لج کرده
بگو تو هم حق نداری خونه مامانت بری
مگه بچه ای که برات تعیین تکلیف میکنه
با خونواده خودش چطوره
بدون علت باشه من حس میکنم خانواده اش پرش کردن
برای همین بهش میگم باشه پس تو هم حق نداری بری خونه ی بابات یا اونا بیان.
چرا دلخوره ازشون؟
نکنه زیادی ازشون دفاع کردی و پشت همسرت نموندی که داره محدودت میکنه؟
اون حقنداره شمارو از خانوادت منع کنه خودش نیاد اما تو خانوادتن پارع تنتن اصلا کوتاه نیای بگو مادرمه نمیگذرم ازش بخاطر شوهر ک هیچ بخاطر کل دنیاهم نمیگذرم
حالا سرچی؟
حالا شما واقعا میخواستی مثلا هفته ای یه بار از یه شهر پاشی بری یه شهر دیگه؟
ی مدته با یکی از دوستاش صمیمی شده
اون بخاطر اینکه با زنش مشکل داشته برادر زناش ریختن تو خونه ش زدنش بعد اونم تا الان 1 سال و 3 ماهه نذاشته زنش خانواده ش رو ببینه
از اون یا دگرفته بدون علت یا اینک واقعا بی احترامی بهش شده باشه داره اینکارو میکنه میگه حقمه اختیار دارم
باید بگردی دنبال دلیلش و اگر سوتفاهمی چیزی شده برطرفش کنی ولی زیادی گیر ندی و به موضوع گیر ندی تا حساس تر نشه
شوهر منم ی مدت ی هویی اینطوری شد فهمیدم مامانش رو مخش راه میره😐نمیدونم مادرشوهرم چی بهش میرسید ک دلش نمیخواس من خونه مامانم نرمو داعم میگفت دختر باید فقط با خانواده شوهر رفت و امد کنه😐😐😐😐😐
واقعا مردا چی فکر میکنند یه لقمه نون میدن انگار اسیری اوردن. فقط میدونم هر چی کوتاه بیای بیشتر سوار میشن. اولش میگه نررو خونه مادرت بعد میگه چراخونه مادر من نمیای بعدش میگه چرا کارای مادر منو نمیکنی آخرش میبینی رفتی ور دل ننش داری زندگی میکنی
