ما تو یه شهر نسبتا کوچیک زندگی میکنیم که اکثرا همه همو میشناسن.خونه روبرو خونه ما دختر خاله بابام هست.اینا تابستونا هرشب جلو خونشون تو کوچه فرش پهن میکنن باهمسایه ها میشینن که خیلی هم فوضولن.کلا رفت و امد ما زیر نظرشونه.اونوقت شوهرمنم رفیق بازصب تا شب سرکاره.شبا هم تا11بیرونه منم تنها خونه.همسایه هامون هی به من میگن وای شوهر تو چه بی فکره تورو تنها میزاره تو خونه.دامادای ما اینجور نیستن.بعدم شوهرم میاد هرشب سر این موضوع دعوامونه.دلم میخواد بگم به شماچه.دیگم چون اشنا هستیم میگم زشته.خیلی اعصابم داغونه