واااای منم دختر اولم بد غذاس به شدت دیگه مشکل اعصاب گرفتم انقد حرص خوردم سر خوردن این بچه هفت سالشه ...
نه من خداروشمر دخترم همه جی میخوره اما هرقاشقی رو باید بگم بخور. مثلا اگه ده تا قاشق داره من ده بار باید بگم بخور تا نگم قاشق بعدیو دهنش نمیزاره. من چند روز شربت راسیپ دادم خورد عالی بود اصلا از این رو به اون رو شد امتحان کن حتما. اما بیشتر یک ماه نده بهش.
یه صلوات مهمونم میکنید به نیت ارامشم و خوب بودن حاله دلم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بچه من خوب شیر نمیخوره همش میخابه زیر سینه اعصابم خورد میشه یک ساعت زیر سینمه اخرشم نمیدونم سیر شده ...
باید فعال نگهش داری. نزار بخوابه زیر سینه
بچه هامون ، بزودی میرن ! اونا مهمون ما هستن !بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم یک مهمان است در خانه ام و روزی از خانه ام می رود.روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا می شود...به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا این که فرزندم به خوبی از من یاد کند؟کدام مهمتر است؟ خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟چون دانستم که او مهمان خانه من است. این باعث شد اولویتم را تغییر دهم!بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست.... شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را بدون هیچ قید و شرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم.از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضي شدم که مقداری بهم ریخته و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد. اما، فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من و خشم هایم نمی نالد و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است.چون می دانم....او مهمان زودگذر خانه من است. کودک عزیزم ! امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باشد.😍
خدایا خیلی دوستت دارم میدونم که تو هم دوستم داری 😘😘😘 مامان عزیزم دلم برات تنگ میشه تا همیشه کاش وقتی بودی بیشتر بهت میگفتم دوستت دارم بهت میگفتم قدرتو میدونم برام عزیزی ، خدایا حالا که اونجا پیش توئه از طرف من ببوسش😞
خوشبحالت من شوهرم اولی رو هم پسر دوست داشت. الانم هنوز امیدواره میگه پسره. دلم براش میسوزه. اما جونش ...
عه... ولی بخدا زندگیایی که توش دختر هست اصلا یه مدلی قشنگه خاصه مخصوصا که دیگه باباشون دختری باشه.....اصلا شوهر من همیشه و همه وقت گفت فقط دختر باشه همین یه موقع هایی من میگفتم حالا اگه دومی پسر شد چی میگفت اگه من باباشونم میدونم چیه بچم...واقعا خدا خیلی منو بچه هام رو دوس داشته