منو عروسمون رابطه خوبی تقریبا داریم بعدش ی دوستی داره مرتب زنگ میزنم در مورد پسری که میخواد ازدواج کنه ساعت ها صحبت میکنه الان بیشتر از یک ساله ایطوره بعدش همیشه هم برای من و داداشم تعریف میکنه منم تصمیم گرفتم جدیدا به جای اینکه هی فکرمو بزارم روی زندگی های بقیه و هی بقیه رو تجزیه تحلیل کنم به خودم بیشتر فکر کنم درباره فیلم و سفر صحبت کنیم بعد امشب دیدم داره جریان دوستشو میگه بعد زنگ ..منم گفتم بنظرم تو تمام راهنمایی های ممکن رو کردی واقعا همه جوره هواشو داشتی وقتی گوش نمیده دیگه بیشتر این روی این موضوع وقت نزار من خودم وقتی دیدم برای طرف کلی وقت گذاشتم و بازم کار خودشو میکنه میکشم کنار بازم تپ هرطور خودت میدونی من جدیدا گفتم کمتر خودمو درگیر کنم وقتی مطمئن شدم طرف واقعا همه جوره کمک کردم بازم کار خودشو میکنه اگر بدین جقدر بدش اومد من اصلا خودمو درگیر نمیکنم تو خودت اینطوری گفتم نه منم درگیر خاصی نمیشم اما خب ی موضوع صحبت بیش از حد زیاد حوصلشو ندارم ممکنه تو حوصله داشته باشی گفت اره من دارم تو اگر نمیخوای برو کامل خودتو عوض کن بعدم داداشم الان سرکاره شب کارع زنگ زده بین حرفاش صداشو شنیدم رفت زنگ زد که اینطور به من گفت!