حسادت هیچوقت به کسی نکردم،هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو باباطن زندگی خودم مقایسه نکردم.
ولی بزرگترین حسرتم نبود پدرمه.افسوس که ندارمش.😢😢
تاوقتی که بودش هرروز آب شدنش و پر پر شدنش رو میدیدم.بچه که بودم بچه های دیگه رو میدیدم که دست تو دست باباهاشون میرن گردش یا مدرسه میان من حسرت میخوردم که چرا بابای من سالم نیست.ولی الان میگم ایکاش بابامو دوباره پنج دقیقه ببینم باهمون وضعش بعدم بمیرم دیگه هیچی ازدنیا نمیخوام.😢😢آااااااخ که جیگرم خونه برای مظلومیت بابام و درد کشیدناش 😥
(بابام جانباز بود دست راستشو چشماشو نصف جمجمشو نداشت،شبی ۱۳تا دیازپام میخورد که بخوابه که اگه میخوردشون و خواب ازسرش میپرید میشد مثل کسایی که مست کردن اختیار خودشو نداشت.روزی یه فنوباربیتال میخورد که تشنج نکنه اگه یادش میرفت تشنج میکرد دهنش قفل میشد نصف بیشتر زبونش رو نصف میکرد کلی خون و کف از دهنش میریخت بیرون.بعدم که تایه ماه نمیتونست به خاطر زخم زبونش غذایی بخوره😥😢😔)خیلی سخته دیدن این صحنه ها،همیشه یه بغض و حسرتی تو دلم هست حتی تو اوج خوشبختی و خوشی هم هنوز یه بغض و آه سنگینی تو دلمه😔😔