توتاپیکای قبلیم گفتم ک چندوقته مریض شدم دستودپام بی حس شده حتی نمیتونستم بچموبغل کنم یاباشوهرم رابطه داشته باشم کل بدنم گزگز میکرد وبیحس بودمثل وقتی ک میری دندونپزشکی امپول بیحسی میزنن اونطوری شده بودم رفتم طب سنتی گفت ازاعصابته خیلی استرسی وجوشی هستی بهم دارو داد دارم مصرف میکنم الان خذاروشکربهترم ولی ب شوهرم گفتم ب کسی نگونمیخوام خونوادت بفهمن خودمم فقط ب یکی ازخواهرشوهرام ک خیلی باهاش صمیمیم گفتم اونم کلی باهام حرف زدتاارومم کنه حالا دیروز..
لایک
در هیچ صورتی لازم نبود فرش بشوری براشون تامام
خوب
خوب
دیروز مادرشوهرمچ اون دوتای دیگه خواهرشوهرام اومدن توحیاط ب فرش شستن البته فرشهای باغ پدرشوهرمو من نرفتم‌کمک کنم چون هم هنوز حالم خیلی خوب نشده هم دیروز مامانمو خواهرم اومدن دیدنم ،امشب شوهرم رفته پایین ب مادرشوهرم گفته فردا ک‌میخواین برین باغوتمیزکنین خانمم بیادکمک مادرشوهرم گفته دیروز یه قدم راه نیومد پایین کمک برای فرش هاحالا میخوادبیاد باغ
همون یه دونه خواهر شوهرت هم اشتباه کردی گفتی 😁
خب ادامه بده
بعدب شوهرم گفتم نگفتی خانمم مریضه گفت نه تو گفتی نگو منم نگفتم ،حالامنم خیلی ازحرف مادرشوهرم ناراحت شدم چون کلا ادم از زیرکار درویی نیستم،بعداینکه حالا نمیدونسته مریضم‌ب کنار دید ک مهمون دارم چرا بازم این حرفو زده
نمیخواد بری باغ
استراحت کن و یکم دوری😑
شوهرت که میدونه حالت خوب نیس چرا تعارف زده بری کمک🤦♀️
مادرشوهرت که هیچ،توقع بیجا داره،من موندم شوهرت که اتفاقا در جریان بود که مریضی چرا پیشنهاد داد که بری کمک برا تمیز کردن باغ
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
