این که میخوام تعریف کنه واقعیت داره
بچه ها من یه دوستی داشتم پدربزرگش دعانویس بود حالا اینکه اینو همین اول ماجرا تعریف کردم برا اینکه ، اینا با داداشش و فامیلی دوره هم جمع میشن ، بدون حضور پدربزرگ، احضار میزنن ، از قضا مبدونین که روح نمیاد ، اجنه میان ، و تا مدت ها بعدش اذیت بود یه مرد میومد تو خوابش و میگفت من همون جنی ام که اوون شب منو احضار زدین دوست دارم و میخوام باهات باشم، همش کابوس و اینا تا اینکهبه پدر بزرگش اطلاع میدن و اوون یه دعای همراهی میده و این دوست ما خوب میشه
ولی میدونین چیش عجیبه اینکع دو سال بعد اوون ماجرا به شکل سنتی ازدواج کرد و اسم شوهرش مجید بود همون اسمی کع اوون شب احضار پرسیده بودن ، 😐دخترا هم دغدغمون همینه 😂اسم شوهر اینده پرسیده بود جواب داده بود مجید
تا زمانی که ازدواج کرد باور نداشت همون میشه 😐😏
ازین مدلی دیدین دورو برتون؟