2737
2734
عنوان

مهمانوازی دختردایی ام

| مشاهده متن کامل بحث + 1333 بازدید | 82 پست
خب بعد بازار فقط خواستیم یکسری بریم خونه شون کم بمونیم  براشام وناهار که نرفتیم

همونم باید زنگ میزدی، میگفتی اگر خونه هستی یه سر بیاییم دیدنت، دلمون برات تنگ شده. باور کنید یه تلفن زدن وقتی ازتون نمیگیره.

اگر به دنبال آن یک نفری هستید که زندگی شما را تغییر دهد ... نگاهی به آینه بیندازید...    تمام رموز قانون جذب    

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

خیلی زشته رفتارت مهمون حبیب خداست ماهم دیگه بااون دشمن شدیم😂

خب شما اشتباه کردی خواهری حتی واسه ۵ دیقه باید زنگی میزدیت..من دوس ندارم وختی خونم ریخت و پاشه و چیزی توخونه نیس یکی بیادیهو.دوس دارم واسه مهمونم سنگ تموم بزارم.اونجوری خیلی زیاد اذیت میشم

💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده  سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم
2728

من دوست ندارم کسی سرزده بیاد خونم ولی بیاد هم رو چشمم جا داره

با یه صلوات آمین بگو خواهرگلم.خدایا هرکی چشمش به این امضا افتاد همون لحظه دلشو شاد کن.اگه دختره یه بخت خوب نصیبش کن.اگه منتظره دامنشو سبز کن.اگه غصه داره خدایا به بزرگیت قسمت میدم ارامشی از جنس خودت نصیبش کن.اگه مستاجره صاحب خونش کن.اگه با شوهرش مشکل داره دلشونو به هم رضا کن.خدایا خیلی از دوستام ناراحتی هایی دارن که نمیتونن بیان کنن اونا فقط تورو دارن جوری به خودت نزدیکشون کن که ناراحتیشونو فراموش کنن.اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم.
خب شما اشتباه کردی خواهری حتی واسه ۵ دیقه باید زنگی میزدیت..من دوس ندارم وختی خونم ریخت و پاشه و چیز ...

گلم اونا مایه دار بودن  خونه شم تمیز بود

فکر کنم غرور داشت

بخدا یکروز مادرخودش آمدخونه مون هیچی جز چایی نداشتیم ولی کلی احترام گذاشتیم 

آخرشم مادره بهمون خندید توخونه مون چیزی نی

خدای مهربونم از اینکه این همه دوسم داری ازت ممنونم😘
2740
من دوست ندارم کسی سرزده بیاد خونم ولی بیاد هم رو چشمم جا داره

آفرین معرفت به این میگن

ماهم همینیم دیگه حالا مهمون سرزده اومد دلیل نمیشه بی احترامی کنیم زشته

خدای مهربونم از اینکه این همه دوسم داری ازت ممنونم😘
خب بعد بازار فقط خواستیم یکسری بریم خونه شون کم بمونیم  براشام وناهار که نرفتیم

حتما چون سر زده رفتین   وشاید خونش مرتب نبوده  جلوتون خحالت کشیده  حالا خونش جمع و جور بود یا ریخته پاش؟ 

سخت ترین قسمت زندگی  اونجاست که فقط خودت باید خودت رو اروم کنی 
گلم اونا مایه دار بودن  خونه شم تمیز بود فکر کنم غرور داشت بخدا یکروز مادرخودش آمدخونه مون هی ...

هرکسی شخصیتش یجوره خب.اصن تو بگو ملیاردر یروز نتونستن میوه بگیرن یا خرید کنن.یا اصن حوصله تمیزی نداشتن..هیچ مشکلی پیش نمیادداگه یه زنگ بزنیدا حداقلش دراثر برخورد بد ناراحت نمیشید

💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده  سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم
مارسممونه دیدارهای کوچیک سرزده میریم نادرخودش صدهابار سرزده آمده خونه مون

عزیرم این رسم کاملا اشتباهه 

سرزده هیچ وقت خونه کسی نباید رفت 

اومدیمو خونه نامرتب بود 

وسایل پذیرایی نبود

طرف حس و حال مهمون نداشت 


خداوندا ب خاطر همه داشته ها و نداشته ها شکرت 😇
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز