خیلی خیلی ناراحتم و گریون الانم با اشک مینویسم واسه حال دل مادرم دعا کنید خیلی بیچارس خیییییلی با وجود داشتن همه نعمتای که داره هرکاری براش میکنم احساس مکنم براش کم گذاشتم چون پدرم ولش کرده رفته پسرش زن گرفته رفته یه شهر دور خواهرامم بخاطر پول با شوهراشون با منت میان پیش مامانم آخه بابام بهشون باج میده که بخاطر منو یکی دیگه از خواهرام که با مامانم تو یه شهریم زندگی ما مختل نشه پول میده به خ اهرای دیگم بیان پیش مادرم از شهرستان خواهرام مث لاشخور شدن دیگه نمیشناسیشون متنفرم ازشون امشب یکیشون که قرار بود بياد پیش مادرم زنگ زد گفت تا سه تومن نریزین حسابم نمیام پیشت مامانم خونه منه یه هفته نذاشتم آب تو دلش تکون بخوره امشب خیلی دلش شکست گوشیو گرفتم هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم الانم مادرم خونم نیست رفت خونه خواهر دیگم که تو یه شهریم اومدم چارپایه شو دیدم کنار پنجره با لیوان چایی خالیش انقد گریه کردم براش که هلاکم بچمم گریه کرد از گریه من