و...و...و.....
با همه پستی و بلندی ها اون چشماشو رو زبون من بست منم رو کارای اون اومدیم خونه خودمون
برای عروس های دیگشون تمام مبل ها و وسابل از پامچال خریداری شده بود همه لوکس و مارک به طوری که بعد ۱۰ سال هنوزم عالیه
و اما من منو بردن تو یه مغازه گفتن چکی از همینجا هر چی میخوای بردار
سرویس طلا که خودم انتخاب نکردم ارزون ترین سرویس و کلا ارایشگاه و لباس و حلقه هیچ کدوم انتخاب من نبود گذشت و ما عروسی کردیم یادمه سال ۹۴ نزدیک به ۲۵ میلیون شاباش جمع شد
تمام اون شاباش ها و سکه ها و سرویسم و طلای هایی که خانوادم بهم داده بودن فردا ی عروسی رفت و من حتی یه ۱۰۰ هزار تومنم نداشتم شوهرم همه رو برد فروخت منم مقاومتی نکردم چون دوسش داشتم و ناراحت کردنش مرگ من بود
البته بعد ها یکی دوبار واسم طلا خرید که هر دفعه به یه بهانه برد فروخت از جمله زبون دراز من
وارد زندگی شدیم و صربه اولو خوردم شوهرم برای خونه نون نمیخرید
😐😑 کلا به زوووور خرید خونه رو انجام میداد هر چی من پافشاری میکردم اون بدتر میکرد نون قند چایی همه چی تموم شده بود برنج و گوشت همه چی صفر صفر بود
و اونم مفتخرانه نمیخرید بعد منو کتک میزد که مگه عدسی هم غذاست اخه چندین بار و به کرات این اتفاق ها تکرار شدند
یادمه پدر شوهرم برای خونه ما خرید میکرد چندین و چند بار
شوهرمم هر دفعه منو کتک میزد که چرا به بابام گفتی