من این روزا یکم مریض احوالم شوهرمم میدونه.دیشب از درد تا ساعت۴ خوابم نبرد ۶ هم بیدار شدم صبحانه شوهرمو آماده کردم بعدم نشستم غذای مورد علاقشو پختم.ساعت ده کار داشت اومد خونه دید دارم براش غذا میپزم با این حالم.بعد رفت .یه ساعت بعد کازش داشتم زنگ زدم جواب نداد تا دو ساعت بعد خودش زنگ زد