یه عمه دارم بدون اینکه خودم بدونم چکار کردم از بچگی مون از من و داداشم و مامانم بدش میاد آرزوی بدبختی مونو داره مدام پشت سرمون بد میگه
وقتی بعد ازدواجم که مدت طولانی از بچه دار شدن پیشگیری میکردم فکر میکرده که بچه دار نمیشم و پشت سرم میگفته خدارو شکر که بچه دار نمیشه انشالله هیچوقت نشه.
سر بارداریم اصلا بهم تبریک نگفت زایمانم کردم نیومد. منم تا قبلش میگفتم مثلا بزرگه و احترامش رو نگه میداشتم و سلام علیک هرچند سرد ولی میکردم. اما سر بچه م که از همه برام عزیزتره گفتم دیگه بره گم بشه . یعنی توی جمع اون با یک عدد مبل برام فرقی نداره اصلا محلش نمیذارم وقتی وارد جنع میشم و با همه دست میدم و صحبت میکنم و اینو رد میکنم از حرصش دستاش میلزره . حتی صحبت کنه هم جواب نمیدم میترکه
امتحان کن ببین چقدر کیف داره.
ی خط قرمز دورش بکش و اصلا به رفتاراش توجه نکن ببین چقدر حالت خوب میشه.