من به زور خونواده م ازدواج کردم با کسی که شدیدا وابسته ی خونواده شه
خونواده ش هم اهل دخالت ؛ توهین هستند
شوهرمم از اول زندگی کار نداشت. یه مدت رفت شرکت ؛ آژانس و آخرش هیچی
هی با شوهرم دعوا میکردیم بیا یکم پول جمع کنیم ؛ فکر زندگی باش ؛ ولی شوهرم اهمیتی نمیداد و آخرش توهین های خودش و خونواده ش نصیب من میشد
آخرین بار خیلی دعوای بدی کردیم ؛ خونواده ش طبق معمول دخالت کردند و دیگه کامل رومون به روی هم باز شد
حالا امروز بابای شوهرم اومده میگه از خونه ی من دربیاید ( من از خدامه ) ولی چیزی نداریم؛ شوهرمم بیکاره. پدرشوهرم بمن میگه تو بی لیاقتی.
پدرشوهرمم خیلی پولداره..
شوهرم یه جورایی بچه ست؛ کار بلد نیست. بیرون زود گولش میزنن.
موندم چه خاک تو سرم بریزم.
خونواده مم جز غصه خوردن چیزی بلد نیستند