2733
2734

کپی کردم الان میزارم 

کمی صبر.....

فذای افرادذصبور سایت


قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

سلام به همه نینیسایتهای عزیز

این داستان واقعیه مال حدود سی سال پیشه ومن خودم شاهد بخشی از ماجرا بودم

وکله داستان رو همسایمون که ابجی محمد میشه رو برامون گفت ومنم دوست داشتم داستانشو واستون بنویسم


اگه دیر میفرستم ویا اذیت میشید شرمنده

قبله داستان واسه همه اموات واموات خودتون واموات من به خصوص مادر عزیزم صلوات

اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

حدودا سی سال یا بیشتر پیش بودتویه روستا پسری بنام محمد(اسمها واقعی نیست به خاطز اینکه یه وقت شناخته نشن)خیلی خوش سیما قدبلند موهای مشکی ابروهای کشیده مشکی چشمهای درشت لب ودماغ کوچیک (خودم دیده بودمش) خیلی خوش چهره بود از اون پسرهایی که شاید خیلی دخترها ارزو داشتن محمدشوهرشون بشه همسایه روبه روی محمد دختری به نام مهناز داشتن که دوسه سالی از محمد کوچیکتر بود وعاشق محمد ومحمد هم عاشق وشیدای مهناز.....

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

اون زمان تویه روستا تلفن ثابت هم نبود

واسه همین مهناز ومحمد باهم نامه نگاری میکردن وابجیذکوچیک محمد پستچی این دو عاشق بود

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
حدودا سی سال یا بیشتر پیش بودتویه روستا پسری بنام محمد(اسمها واقعی نیست به خاطز اینکه یه وقت شناخته ...


من عاشق محمد شدم همینجا تاپیکو ترک میکنم تا اتش عشقم بیشتر ازین شعله ور نشده

ما دو شاخه ی یک درختیم وای اگر باد از دو سو می وزید...
2738

یه اتاق بالایی داشت مهناز که پنجرش دقیقا روبه روی حیاط محمد بود ومهناز همیشه یواشکی پشت پنجره حیاط محمد اینارو دید میزد

وگاهی که محمد روتنها میذید پنجره روباز میکرد وازدور چشمهاشون رو به هم گره میزدن

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

اسی لایکم کن بیام بقیشو بخونم

«نِجاتاً مِنكَ يا سَيِّدَ الكَريمَ نِجِّنا وَ خَلِصّنا بِحَقِّ بَسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم🍃💚  میشه نگام کنی؟😢  راحت شه زندگیم😍  چشم برندار ازم 😩 میپاشه زندگیم 💔 

نتم ظعیفه شرمنده صبر داشته باشین اه

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

مهناز شده بود عاشق وشیدای محمد چه شبهایی رو که تا صبح بیدار میموند ورویای عروسی خودش ومحمد رو مرور میکرد

وچه روزهایی کنار پنجره شب میکرد تا حتی واسه یک لحظه هم شده محمدشو ببینه وبه عشق شیرینش جونی تازه ببخسه

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

آروم آروم همه فهمیدن ابجیهای محمد مادرش پدرش که مهناز ومحمد عاشق وشیدای همن وکم کم کله روستا فهمیدن محمد واسه اینکه کسی جرات نکنه خواستگاری یارش بره به همه پسرهای روستا گفته بود که مهناز مال منه

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز