2737
2734
عنوان

داستان عاشقانه زندگی محمد ومهناز(واقعی)

| مشاهده متن کامل بحث + 6830 بازدید | 44 پست

دیگه محمد هجده سالش شده بود حس میکرد وقت ازدواجشه دوسه سالی بود که خاطرخاه مهنار بود

واسه همین یه روز درخاستشو به ابجی بزرگش گفت که به مادرش بگه که برید واسم خاستگاری مهناز

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
دیگه محمد هجده سالش شده بود حس میکرد وقت ازدواجشه دوسه سالی بود که خاطرخاه مهنار بود واسه همین یه ر ...

بعدیشو نوشتی لایکم کن❤❤

هرگاه خواستم بگویم دوستت دارم گفتم حالت چطور است ... و من تورا خیلی حالت چطور است...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اما مادر مخالفت کرد وگفت باید اول بری سربازی وتا سربازی نری حرف زن رو نیار(البته مادرش مخالف ازدواج محمد با مهناز بود بهانه اورد شاید دوسال دوری عشقه مهناز از سر پسرش بپره) ومحمد تویه نامه به مهناز نوشت مجبورم برم سربازی منتظرم باش.....😢

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
2731

ومهناز دوسال انتظار......وقتی محمد میرفت پنجره اتاق مهسا کاملا بسته مبشد وقتی محمد میومد مرخصی پنجره اتاق مهنار باز مبشد ومحمد تویه حیاط منتظر میموند که مهنازرو ار پشت پنجره ببینه واین وسط نامه های پرار عشق بود که نثار هم میکردن انتظار..... دوسال مهناز انتظار میکشید که این دوسال لعنتی تموم بشه ومحمد بیاد خاستگاری این وسط چندتا خواستگارهم که واسه مهناز میومد مهناز حتی اجازه نمیداد داخل خونشون پا بزارن

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

وبلاخره دوسال انتظار تموم شد حالا دیگه وقتشه ومحمد اینبار خوذش رفت وبه مادرش گفت اما مادر محمد سخت مخالفت کرد حتی همه ابجیهاس وحتب پدرش ودلیلشون اینبود که این دختر اگه دختر پاکی بود واسه تو نامه نمینوشت یا همش پشت پنجره نبود و...

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

وبلاخره دوسال انتظار تموم شد حالا دیگه وقتشه ومحمد اینبار خوذش رفت وبه مادرش گفت اما مادر محمد سخت مخالفت کرد حتی همه ابجیهاس وحتب پدرش ودلیلشون اینبود که این دختر اگه دختر پاکی بود واسه تو نامه نمینوشت یا همش پشت پنجره نبود و...

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

هرچی محمد تلاش کرد خانوادش سختتر میشدن مادرش گفته بود باید از رویه جنازه من بری خواستگاریش اگه اونو بخاهی دیگه اسم مارو نیار و... و... یکسالی دعواها ادامه داشت ومحمد کم کم فهمید که خانوادش کوتاه نمیان ویه روز فهمید مادرش رفته خاستگاری یه دختر دیگه تو روستا بنام ناهید ومحمد وقتی دید نمیتونه مادر وابجیهاشو راضی کنه راضی شد ورفت خاستگاری ناهید وخودشو کنار ناهید سر سفره عقد دید

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
2740

مهناز با خبر ازدواج محمد شوکه شد ه بودوگریه اون روزها هرکی مهناز رو میدید اول چشمهای پف کردشو میدیدچشمهای غمگین وافسرده وفرمز شده از اشک 😢😢 پنجره اتاق واسه همیشه بسته شد ودیگه هیچوقت کسی ندید پنجره باز بشه دیگه کمتر مهناز تو جمع دیده میشد کله روستا میدونستن مهناز عاشقه محمده واسه همین دیگه هیچ پسری نیومد خاستگاری مهناز

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

عروسی محمد با ناهید شد

وصدایه هلهله وجشن بلند همه شاد

وتنها دوچشم گریان اروم پنجره اتاق باز شد ومهناز محمد رو تولباس دامادی کنار عروسش دید

محمد یه لحظه به پنجره خیره شد چشم توچشم پر از اشک مهناز

اما دیگه تقدیر بود یا سرنوشت تموم شد

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

حالا محمد عاشق ناهید بود طوری که عشقشون زبانزد فامیل بود تومهمانیها یا هرجایی محمد وخانمش حتما از یه ظرف غذا میخوردن جلویه همه قاشق غذا تو دهن هم میزاشتن و.... و...

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

پسر محمد بعد دوسال به دنیا اومد وعشقه ناهید ومحمد روز به روز بیشتر.....انگار بااومدن بچه عشقشون پررنگتر شده بود

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
حالا محمد عاشق ناهید بود طوری که عشقشون زبانزد فامیل بود تومهمانیها یا هرجایی محمد وخانمش حتما از یه ...

ناهید میمیره اینا میرسن بهم؟

هرگاه خواستم بگویم دوستت دارم گفتم حالت چطور است ... و من تورا خیلی حالت چطور است...
حالا محمد عاشق ناهید بود طوری که عشقشون زبانزد فامیل بود تومهمانیها یا هرجایی محمد وخانمش حتما از یه ...

ریده عشقش ب مهناز بدبخت عشق نبود،دختره بدبخت رو اسیر خودش کرد بعدم ولش کرد ک بره از این کارای چندش بکنه؟ تو یه ظرف غذا خوردن و قاشق دهن هم گزاشتن😷

«نِجاتاً مِنكَ يا سَيِّدَ الكَريمَ نِجِّنا وَ خَلِصّنا بِحَقِّ بَسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم🍃💚  میشه نگام کنی؟😢  راحت شه زندگیم😍  چشم برندار ازم 😩 میپاشه زندگیم 💔 

ولی هنوز مهناز ازدواج نکرده بود دیگه مهناز کمتر وکمتر بیرون میرفت طاقت پچ پچ های پشت سرشو نداشت مهناز شده بود یه دختر ترشیده

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

دورهمی

markooo | 1 روز پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز