بی تفاوتی مادرم

ناراحتی هاتو مستقیم و جدی بهش گفتی؟! یا با حالت شوخی و خنده بهش میگی؟

به خاطر حرف و حدیث خانواده شوهرم که چیزی نگن رفته بودم ولی دو سه روز بیشتر نمومدم خونه مادرم. فوری وسایلم جمع کردم و با اون وضع رفتم خونه خودم .

خوب دوست داشتن همچین مادری چرا باید برات مهم باشه

تو باید قوی باشی.اینقد قوی که زندگیت رو به بهترین شکل پیش ببری اون موقع میبینی چطور میاد طرفت

عزیزم درکت میکنم.مادر منم ی چیزی تو همین مایه هاست.تاپیکم رو بخون.منتها مادر من ب همه ی بچه هاش بی اعتناست.

ببین دوستم تنها راه حل،فقط و فقط اینه ک رفت و آمدتو،محبتهای بی موردت مثل کادوی الکی گرفتن و تماس گرفتن و ... رو با مادرت کمتر کنی.واسه خودت زندگی کن.برو گردش،تفریح،مسافرت،با شوهر و بچه ات خوش باش.زیاد پیگیر مادرت نباش.بزار اون پیگیر شما باشه.

عزیزم درکت میکنم ولی خب شاید یه موضوعی هست خیلی تفاوت بین شما و خواهرتونه نمیدونم چی بگم ایشالا که همه چی روبراه بشه به زودی 😗

فدای سرت 

خودتو شوهرتو دختر کوچولوت رو عشقست 

بچسب به همونا 

محبتت رو فقطططط نثار اونا کن

خوب کردی.هیچ جا خونه ادم نمیشه

خواهرت  طلا میخره؟؟؟؟

می دونم گلم. این رفتار واسم آشناست، البته نه در مورد خودم، در مورد شوهرم. با اینکه همه کار واسه پدر و مادرش میکنه و همیشه براشون سنگ تموم میزاشت و هیچ وقت هیچ توقعی ازشون نداشت، ولی همیشه ندید میگیرنش و هیچ کاری براش انجام نمیدن و بابت زحماتش نه تنها قدردان نیستن بلکه جوری رفتار میکنن که انگار ما باید قدردان باشیم که اونا اجازه دادن براشون کاری انجام بدیم و اونا هیچ احتیاج و نیازی به کار ما نداشتن. باورت میشه در حالی که فقط یک کوچه بین ما فاصله بود و شوهرم مریض شد و دور از جونش تا پای مرگ رفت ولی حتی نیومدن بهش سر بزنن یا بپرسن چیزی احتیاج دارید یا نه!!!! ولی خدا نکنه بچه های دیگه سردرد بگیرن صدبار بهشون زنگ میزنن و حالشونو می پرسن. بچه های دیگه رو باید روزانه ببینند ولی اگه سالها شوهر منو نبینن عین خیالشون نیست با اینکه یک کوچه بینمون فاصله بود ولی ۵ ماه و ۶ ماه همدیگه رو نمی دیدن. بارها شوهرم بهشون گفت ولی هربار انکار میکردن و میگفتن تو به خواهر و برادرت حسادت میکنی. و بالاخره اونقدر رفتارشون ادامه پیدا کرد که الان ۴ ساله شوهرم حاضر نیست دیگه ببینشون.

ماهپاره جان شما به مامانت میگی ماما   خیلی ناز صحبت میکنی    

عزیزم یه روز برو خونش بشین باهاش حرف بزنه کامل و بی پرده روزی برو که پدرت هم حضور داشته باشه اگرم منکر رسیدگی به خواهرت شد بگو خواهرت چیا بهت گفته در ضمن در حضور پدرت نمیتونه دادن کادو و خیلی کارها رو منکر بشه،شاید خواهرت یه چیزایی رو بهت دروغ میگه اینم در نظر بگیر اینکه مثل دختر فلانی و بهمانی برام طلا نمیاره،شاید حرف خواهرته همه اینها رو در حضور پدرت با مادرت در میون بزارالبته اگر پدرت مثل مادرت نیست که یه طرفه جانبداری کنه یا اینکه منطقیه یه دفعه نمیپره به مادرت وگرنه همون تنها با مادرت حرف بزن

همین تفاوتایی که خودت گفتی دیگه میگم خیلی تفاوت میزاره مامانت بین شما و خواهرت شاید یه موضوعی هس باید ببینی منظور مامانت چیه