2737
2739
عنوان

گذشته

108 بازدید | 1 پست

از بچگی از پسر همسایمون خوشم میومد رفت و آمد خانوادگی داشتیم همیشه منو اذیت میکرد خیلی رو لباس پوشیدنم بهم گیر میداد تا اینکه بزرگ شدیم و من عاشقش شده بودم اونم ی کارایی میکرد که احساس میکردم اونم دوستم داره اما من هیچوقت کاری نمی‌کردم که  بفهمه دوسش دارم بعضی وقتا تلفنی حرف میزدیم درمورد درس و کنکور که خانواده ها هم میدونستن تا اینکه گذشت ومن ی شهر دیگه رفتم دانشگاه ،شمارمو پیدا کرده بود و چند دفه گفت میخوام ببینمت اما من قبول نکردم با اینکه خیلی دوسش داشتم اما از عشق اون مطمئن نبودم ی شرایطی پیش اومد و من مجبور شدم ازدواج کنم بعد از ازدواجم فهمیدم شوهرم از فامیلای دورشون میشه و من خبرنداشتم ،اونم چند سال بعد ازدواج کرد ،چند روز پیش عکس مامانمو استوری کرده بودم با بچه هام،پبام داد سلام برسون ،تعجب کردم که پیام داده منم رسمی جوابشو دادم ،بعد پیام داد ی روزی میخوام همه حرفایی رو که هیچ‌وقت اجازه ندادی رو بهت بگم میگم ،گفت من بخاطر تو همه کاری کردم اما به چشت نیومد تو همیشه و هر جا برام مهم بودی اما تو همیشه با من سرد بودی هیچوقت نذاشتی حرف دلمو بهت بگم منم گفتم الان دیگه شرایط منو تو تغییر کرده ،گفت ی روز میبینمت و بغلت می‌کنم فقط وفقط میخوام به تو فک کنم گور بابای دنیا،منم اینستامو حذف کردم ،الان تو شوکم خیلی پشیمونم چرا نذاشتم حرفاشو بزنه دیر فهمیدم دوسم داشته

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز