امشب خیلی دلم گرفت... از آوارگی متنفرم دیگه همش اشک تو چشام جمع میشه دلم به حال شوهرم میسوزه. الان دو ماهه بخاطر شغل همسرم خونه بابامم.دلم خونمو میخواد دلم بغل شوهرمو میخواد دلم یه زندگی میخواد که کنار شوهرم باشم. پسرم باباش بالا سرش باشه. تو یه شهری زندگی کنم که حداقل یه کسیو داشته باشم... خیلی دلم گرفته
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مامانم میگه تو خوشحال ترین زن رو زمین باید باشی نه مادرشوهری پیشته که دخالت کنه تو زندگیت نه کسی . اما نمیدونه تو بدترین شرایطم همیشه بخاطر ماموریتای شوهرم تو یه شهر بی امکانات تنهام