زن داییم و داییم اومده بود خونمون(اره ما قرنطینه ایم یهو دیدیدیم سر زده اومدن مجبور شدیم بگیم بیاین داخل)
کنارش نشسته بودم
مامانم چایی اورد برای منم اورد گفتم مرسی
بعد رفتم که میوه بیارم، گفت چاییت سرد نشه میخای من جای تو بخورم (باخنده گفت)
منم خندیدم گفتم نوش جونتون (تعارف زدما)
اینم خوردش😐
عجیب نبود کارش