اولین بار ک قرار گذاشتیم چون واسه اشنایی بیشتر بود خانواده هامو خبر داشتن من با مامانم رفتم کنار یه طلافروشی منتظربودیم بیاد ک نگو اقا از سرکار اومده خوابش برده بعدم ک خواب مونده دیقه ۹۰با هول و لا پاشده راه افتاده منم ک دیدم این دیر کرده برگشتم به سمت طلا فروشی تو اینه اش نگامیکردم به خودم دوتا تار مو سیخ وایساده بود با تف داشتم اونارو میخوابوندم مامانم گف اون نیس؟ برگشتم دیدم پارک کرده دارع منو نگا میکنه 😑 خلاصه با خجالت رفتم سوار شدم رفتیم تو یع پارک نمیدونم خر مغزم گاز گرفته بود ک اون روز تصمیم گرفتم پاشنه بلند بپوشم موقع قدم زدن همش پام پیچ میخورد استرس داشتم دست و پام میلرزید گف بنظرم بشینیم بهتره میترسم این دفعه پات بشکنه 😑
روبرمون یع بستنی فروشی بود بهم گف چی میخوری بگیرم منم گفتم هرچی ک خودت میخوری برا منم بگیر فرقی نمیکنه رف اب هویج بستنی گرفت اقاا اونو خوردم یه کم ک استرس و حالت تهوع داشتم اونم زد بدترش کرد تو راه برگشت به زور و نذر و نیاز خودمو کنترل کرده بودم معدمو خالی نکنم روش انقد صلوات واسه اماما نذر کردم ک وقتی خونه رسیدم قاطی کرده بودم کدوم تعدادصلوات واسه کدوم امام بود 😶
۱۰دیقه مونده بود برسیم دیگه دیدم نمیتونم کنترلش کنم گفتم میشه نگه داری حالم خوب نیس سریع نگه داشت
دیدم با نگرانی زل زده بهم استفراغمم داره میاد گفتم میشه یه اب معدنی برام بخری تا رف بخره بیاد سریع پریدم پایین کنار جوب اوردم بالا رژم پاک شده بود رنگم مثه گچ سفید هرکی میدید فک میکرد حاملم😑😑 دهنمو پاک کردم خودمو انداختم تو ماشین رژمو زدم متین و با وقار دوبارع منتظر موندم بیاد😂😂