بچه ها ساعت ۸ داشتم تو خونه کار میکردم به سوهرم گفتم میخوام رژیم بگیرم و از فلان دکتر بخرم و ... شوهرمم گفت آره خیلی خوبه ولی وای به حالت بگیری و استفاده نکنی دیگه مثل دفعه های پیش نیست ساکت بشینم ها 😐
منم گفتم مگه من چی خریدم استفاده نکردم یا اصلا مگه چقدر خرید میکنم که و خلاصه دعوامون شد حسابی و منم گریه کردم
آخرشم اومد گفت منظورم اون نبود ولی منم پریود بودم هرچی از دهنم درومد بهش گفتم و قبول نکردم و رفتم حموم
شنیدم بچه های مهمونمون داشتن بازی میکردن فهمیدم مهمون داریم ولی از قصد هرچی لباس و روفرشی کثیف تو حموم بود شستم و بیرون نیومدم آخرشم رفتن
)فقط یکم ماجرای مهمونو بسته میگم که نکنه آشنایی چیزی باشه)
بچه ها به خدا من خیلی قانعم نه خرید عروسی کردم نه چیزی سالی فوقش دو سه تا مانتو بگیرم یعنی چون اوایل زندگیمونه میدونم دستمون تنگه سعی میکنم چیزی نخوام به خدا چندین بار تو مهمونی ها لباس تکراری پوشیدم یا لباسی که بهم تنگ شده
ولی شوهرم همیشه فکر میکنه من اضافه میخرم
یه کیف و کفش درست و حسابی برا عروسی ندارم
و ....
الان دارم میترکم که چرا بقیه اینهمه خرج میکنن شوهرشون چیزی نمی گه ولی من اینطوری ....
اینم بگم هردومون کارمندیم وضعمون بد نیست خونه و ماشینم داریم