وای ترسیدم
منم یه شب مامان بابام مکه بودن با خواهرم که اون موقع ۱۵ ساله بود و داداشم که۳ ساله بود خونه مامان بزرگم بودیم
نصفه شب مامان بزرگم فشارش رفت بالا بردنش دکتر
همین که رفتن من قشنگ فهمیدم تو راه پله یکی داره راه میره
حتی چراغ راه پله هم روشن کرد فکر میکرد کسی نیست خونه
فرداش دیدن انباری رو خالی کردن 😐