2733
2734
عنوان

🤩مامان کوچولو ۱۶م🤩داستان زندگی من با همسرشکاک و تعصبی ام🤨😥

| مشاهده متن کامل بحث + 9365 بازدید | 166 پست
بعد تلگرام مگه تو سن سیزده سالگیش بود؟؟من الا 22 سالمه یادمه دوم دبیرستان ینی 16 سالگیم تازه لاین و ...

عزیزم من زدم ۱۸ سالمه این جریانات مال ۴ سال پیشه ۴ سال پیش تلگرام بوده

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏
بعد تلگرام مگه تو سن سیزده سالگیش بود؟؟من الا 22 سالمه یادمه دوم دبیرستان ینی 16 سالگیم تازه لاین و ...


تلگرام از سال 94 هست

عاشقِ همسرم هستم و تا نفس دارم عاشقانه دوستش دارم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

تا اینکه بابام از دهنش پرید ک تو مگه کی ای ک انقد زجرش بده صدتا خاستگار داشته دادم به تو شوهرمن رگش زد بالا گفت من میخاستمش اومدم جلو اگه خیلی ناراحته بره به همون صدتا خاستگارش جواب بده بابامم عصبانی شد و لیوان هارو شکست و شوهرمم گذاشت رفت و اونم‌رفته بود خونه و به مادرش گفتخ بود دیگ فائزه زن من نیست طلاااقققق مادرشوهرمم گفته بود خبه خبه برو تو اتاق مادرشوهرم اینا بعد یه ساعت با عموم اومدن خونمون منم گفتم واقعا یه چادر چه ارزشی داره ک محمد با من اینجوری کنه مادرشوهرمم گفت من میدونم حق با توئه کاش بعد اون پیام تو میومدی به من میگفتی میگ من میدونم شما باهم سر این چیزا دعوا دارید گفت من میدونم تقصیر تو نیست میدونم پسرگ اشتباا کرده عوض اینکه حالتو بپرسه ک چادرت اومده زیر چرخ اتفاقی برات نیفتاد اومده زر اضاف زده خودشم ناراحته

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏

گفتم از من بیشتر ار دفعه یه تیکه میندازه به هیچ جاشم بر نمیخوره

گفتم قشنگ میاد هر تهمتی میزنه و مادرشوهرم اینا با حرفاشون واسطه شدن و مانع جدایی ما شدن بعد این جریانات همسرم یه هفته اول خوب بود دیگ تیکه نتداخت جز شب بعدش ک اومد خونه و گفت تو ک صدتا خاستگار داری منو میخای چیکار شکاک و غیرتی ام منم تیکه انداختنو شروع کرده بودم گفتم واس هیشکی جز تو توانایی زجر کش کردن منو نداره از اون موقع دیگه همون روزای اخرم ک با اتوبوس میرفتم ظاهرا یه لبخند تحویل میداد ک مثلا ناراحت نیست تا گذشت و دختر همسایه مون ک یا دختر ترسو تری بود توی دبیرستان خیابون رو برو منتظر بود تا من برم دنبالش چون من راهنمایی بودم اونم امتحانشو داده بود منم دیوونا شده بودم میگفتم نکنه محمد ببینه شک کنه ک من تو خیابون دور دور میزنم خلاصه با تردید رفتم دنبالش و رفتیم خونه به مامانم گفتم جریانو گفت حالا امشب محمد میاد خونه اگه دیدی اخموئه بدون فهمیده بعدشم گناا ک نکردی خلاصا شب شوهرم با لبخند وارد شد و منم قبلش تو تل به دوستم گفتم وای امروز رفتم دنبال دختر همسایه مون اگه محمد بفهمه چی بدون اجازا اش رفتم چند تا خیابون اونور تر ک کلی پسرم بودن منم پامهارو پاک نکردم و همسرم اومد و بعد احوالپرسی باز همون اخلاق گند گوشی گشتن اش رو ترک نکردا بود هیچ دفعه چیزی پیدا نکرده بود ولی نمیدونم چرا دست بردار نبود

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏
2731
دقیقا اون فقط جاهایی میخاست مانتویی باشم ک کسی منو نشناسه ک فک نکنه مثلا ایشون بی غیرته

من فکر میکنم ربطی به غیرت نداشت ایشون بیشتر از حرف اطرافیانش میترسید وگرنه اگه بحث غیرت بود جاهایی که نمیشناختنت هم بهت سخت میگرفت...درهرصورت تو اون سن فوق العاده بود صبرت...الان ادم بزرگا تا یچی میشه ازکوره درمیرن چه برسه به یه بچه یا نوجوون تو اون سن کم... 

من فکر میکنم ربطی به غیرت نداشت ایشون بیشتر از حرف اطرافیانش میترسید وگرنه اگه بحث غیرت بود جاهایی ک ...

اره ولی خب یه جاهایی مادرشوهرم گوششو میکشید ک بهم سخت نگیره الانم بعضی اخلاقهاش ترک نشده مثلا همین ارایش کردنو و اینااا

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏
2738

یهو یادم اومد و رفت تو تل گوشیو گرفتم و پامهارو پاک کردم دوباره شک کرد و من تو دلم به زمین و زمان لعنت میفرستادم تقصیر من نبود شاید اگه شک ها و تعصبات علکی شو میذاشو کنار بهش اعتماد میکردم و ترس نداشتم ازش اما باعث شده بود بترسم و برام توی ذهنم با تمام مهربونی ااش تبدیل به یه غول بزرگ شده بود بعد نیم ساعت خون دماغ شدم و چون اقا ناراحت بود حتی نیومد حالمو بپرسه شبم با ناراحتی خابید و من هر چی توضیح دادم توجیه نشد بعضی روزا میرفتم خونه مادرشوهرم اینا و باهاش درد و دل میکردم یه روز یه جا روضه دعوت بودیم شوهرم قرار بود برسونتمون بعد انقد اخم کرده بود علکی برگشتیم از اونور ازش پرسیدم تو خونه مامانش اینا گفت من نمیتونم با اینهمه شک باهات زندگی کنم

چطوری گذشته تو فراموش کنم گفتم مگه من چیکار کردم طرف با ده تا پسر بوده انقد برای شوهرش گذشتا اش مهم نیس ک تویی ک من جلو چشات بزرگ  شدم بهم شک داری  گفت اگه با علیرضا رابطه دوستی داشتی خب بگو نباید از اول ضایع میکردی منم داغ کردم گفتم به خدا بین من و اون هیچی نبوده فقط بددلی توئه ک باعث از هم ریختگی زندگیمون شده خلاصه گفتم باشه تصمیمتو بگیر اگه طلاقه اقدام کن ولی به همون خدایی ک میپرستی از خدا میخام به خاطر تموم تهمتهات بهم یه روز خوش نداشته باشی و اگه من دروغ گفتم بهت خدابزنه به کمرم چادرمو سرم کردم ک برم ک دستمو گرف گفت من دوست دارم بخدا من میخامت گفتم میخای ک اینطوری زجرم میدی چرا نمیفهمی اولین عشق من تو بودی کلی التماس ک نروو غلط کردم من بدون تو نمیتونم منم بخشیدمش تا اینکه قرار شد بعد از یه سال عقد ما عروسی کنیم

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏

نمیدونم چرا همه تو ذهنم این تصورو انداختن ک با رفتن به خونه خودم همسرم اخلاقش خوب میشه شوهرم یا جوری عروسی و اینارو برناما ریزی کرد ک علیرضا سربازی باشه و اصلا تو عروسی ما نباشه خلاصه عروسی با تموم خوشی هاش برگزار شد اتلیه رفتیم و شوهرم مهربون تر از همیشه بود و من حس میکردم زندگی من دوام نمیاره و از خدا کمک میخاستم همیشه دعا میکردم زندگیمو خوب کنه چون شوهرم فقط مشکلش شکش بود ک کم نبود رفتیم سر خونه زندگیمون و عروسی کردیم و همسرم ببخشید بعد از دیدن خون اعتماد دوباره ای بهم کرده بود و پاتختی گرفتیم  همه چی خوب بود تا اینکه پاش سرکار یه ضربه خوردا بود و همه میومدن عیادت پسر عمم با خانومش ک بشه داداش علیرضا اومدن خونمونو بعد رفتن دم در یه چیزی به خانومش گفت و منم به شوخی به شوهرم گفتم یاد بگیر ک رفت تو خودشو تا صبح تو خودش بود و فقط گفت من باید همون اول از فلانی راجب رابطه های تو میپرسیدم دیدم بله دوبارا شک کردا منم پاشدم گفتم خب میپرسیدی من به خودم شک ندارم مگه تو داشته باشی باز روز بعد میومد منت کشی و عذرخواهی یه روز گفت بریم شیرینی بخریم بخوریم شیرینی فروش یه پسر جوون بود بعد از خرید من از پسرا تشکر کردم شوهرم گفت چه با ناز و عشوه تشکر کردی اصلا نیازی به تشکر تو نبود منم گفتم کجا ممنون مرسی ناز و عشوه داره اومدیم خونه و من لب به شیرینی ها نزدم و اومد اونقد قربون صدقه رفت تا بخشیدمش از اون زمان درسمو از راه دور شروع کردم به خوندن و مدت زمان زیادی با همسرم بودیم یه روزم قران اوردم دست گذاشتم روش ک خدا شاهده من با کسی نبودم و اونم دیگه هیچ وقت مسئله علیرضا رو پیش نکشید و میتونم به جرعت بگم از بعد عروسی ک سه سال و خوردا ای میگذره من اصلا کلمه علیرضا رو با زبون نیاوردم ولی اگه کسی جلوی من میگف اون یه جوری بهم نگاه میکرد یه بار تو عقد مادرشوهرگ گفت بعد شوهرم بهم نگاا کرد منم هیچ لکس العملی نشون ندادم ولی بعد گفت تا اسمش میاد یه جوری میشی منم گفتم اره از همه متنفر میشم ک به خاطر یه اسم کذایی زندگیمو بهم میریزی ک اونم گذشت ....بعد گفت فائزه میای بچه بیاریم با خودم گفتم نکنه با اومدن بچه شک کنه هنوزم نکنه بچم بچه طلاق شه به مادرشوهرم گفتم گفت خودت میدونز من دخالتی نمیکنم عزیزم

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏

منم تردید داشتم و این ریسکو کردم و به شوهرم گفتم باشه اونم با خوشحالی گفت پس بریم برای ازمایشا اینم بگم همچنان گوشی منو چک میکرد و انگشتشو روی ذره بین تل فشار میداد تا ببینه ایا من گفتگوی مخفی دارم یا ن منم با خیال راحت گوشیو میدادم بهش و اصلا نمیذاشت برم خیابون تنها میگف باید حتما با کسی بری به جز کلاسهای درسی ام  منم قبول میکردم خیلی وقتها قید خیلی جاهارو هم زدم اصلااا به هیچ عنوان ارایش نمیکردم بیرون خودم دوس نداشتم اما زمان عروسی دوس داشتم ارایش کنم برم اما میگف نه برو اونجا منم قبول میکردم خلاصه هر چی میگف کوتاه میومدم دعوا میکردیم خودشو میزد فقط اصلا طاقت گریه مو نداشت ادم نمیفهمید کدوم کارشو باور کنه شک هاشو یا مهربونی هاشو نه ماه اقدام بودیم تا اینکه دید نه خبری نیست تازه داشت اعتماد میکرد گوشی خودش ساده بود رفت گوشی خرید گوشی داشت ها ولی سر یه دعوا شکوند و گوشی ساده برداشته بود شکستن گوشی هم واس این بود ک من تو عقد باهاش یه عروسی نرفتم تا تنبیه اش کنم

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏

بعد از خریدن گوشی مادرشوهرم گفت دیگ وقت جبرانه حالا ک شوهرت بهت اعتماد کرده میذاره تنها بری خیابون اصلا نمیپرسه کجا رفتی با کی رفتی گوشیتو چک نمیکنه تمام سختی هات بعد اون همه سختی ای ک کشیدی تموم شده الان وقتشه جبران کنی منم بدم نیومد چون دختر عمم میگف محمد عاشق منه میدونم یه روزی میاد خاستگاریم گفتم بذار سو استفاده کنم اون زمان تو اقدام بودیم و شوهرمم کاملا بعد از اینکه کلی به حرفاش گوش کردا بودم و دید خبری نیست و زنش اهل هیچکاری نیست دیگ کاری به کارم نداشت فقط غیرتی بود دیگ نگاا نمیکرد به من ک به کی نگاا کنم به بقیه نگاه میکرد ک اگه بهم نگاه کنن بره دهنشونو سرویس کنه ک مادرشوهرم همیشا با شوخی میگف خبه خب مگه زن تورو میخان بدزدن یا تحفه است دیگه راحت راجب علیرضا حرف میزد نگاا بد نمیکرد اما من هیج وقت اسم علیرضا رو نیاوردم میگف میخای مثل گوشی مثلا علیرضا برات بگیرم میگفتم من گوشی اونو ندیدم نه هم میخام گوشی همین خوبه خونه عمم با خیال راحت میرفتم چون کسی دیگ زیر نظرم نداشت خلاصه شوهرم گوشیشو ک خرید تل گرام نصب کرد از اون روز هرروز از سرکار ک میومد من گوشیشو چک میکردم میگف مگه شک داری حرفهای خودشو میزدم میگفتم نههه گوشی شوهرمه دوس دارم بگردم تو که به خودت شک نداری

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏
تاالان قشنگ بود ولی یجاش هضمش واسم سخته😕باحجابی بعد ت پارک یا شهربازی راحت مانتویی میشی؟؟؟شوهرت شکا ...

خب گفت که رفتاراش عجیب بوده .شل کن سفت کن راه میندازه .

منم چادریم ولی وقتی نیاز باشه چادرم رو درمیارم چون پوشش زیر چادرمم کامله و بدون چادرهم برام مشکل پیش نمیاد عزیزم .

متعهد💍.... گلستون ميشه اين خونه                                               همينجورى نميمونه....🥀🌲

دستمو میذاشتم روی ذره بین تل اش میگف داری فوشم میدی انگار گفتم تو هم زیاد منو فوش دادی خندید و گفت عع پس داری جبران میکنی خودت گوشیتو بده ببینم منم راحت میدادم ولی دیگ نمیگشت تل گرامم رو حذف کردها بودم و و کاملا از فضای مجازی خودمو دور کردم  اما من میگشتم هرروز اگه میرفت خیابون خرید کنه زنگ میزدم کجایی کی میای اونم میخندید میرفتیم خونه عمه ام ک دخترش اون حرفو زده بود میگفتم چرا فلانی رو نگاه کردی چرا دید زدی اصلد نگاا نمیکرد توی چهار پنج سال زندگی ندیدن هیچ دختری رو ببینه اما علکی میگفتم تا بفهمه چقدر تهمت بده شک بده توی خیابون نگاش میکردم میگفتم چزا همش این و اونو نگاه میکنی اونم میخندید میگف باشششههه تو بگو هر چی میخای حق داری من بهت بد کردم منم یه شب جلو داداشم گفتم این شوهر متو میبینی این اصلا ادم نبود تو عقد ک خون منو تو شیشه کرد شوهرمم گفت به خدا من به تو اعتماد داشتم به همجنسای خودم اعتماد نداشتم رفت و امدمون به خاطر کارم باهم کم بود بهم حق بده یواش یواش بعد جریانات اومد عذرخاهی و التماس میگفتم نعههه نمیبخشمت دیر بخشیدمش خدا بهمون یه کوچولو داد بعد نه ماه دعواهامون تموم شد شوهرم دیگ شکاک نبود حتی یادگ نمیاد اخربن بار کی گوشیمو گشت دیگ میگف ه ر وقت دوس داری برو خونه دوستت دیگه شده بود یه مرد واقعی تمام صفتهای خوب توش بود ایمانش نمازش روضه اش صداقتش دست و دلباز بودنش با احساس بودنش مهربون بودنش با حیا بودنش اون قبل از من با هیچکس نبود منم قبل دز اوک با هیچکس الان به گذشته ها میخندیم و میگیم چقد بچه بازی در اوردیم کاش قدر اون دورانو میدونستیم و باهم تو عقد مهربونتر بودیم همه خوشبختی الانمو مدیون خدامم و راهایی ک مادرشوهرم پیشم گذاشت

مادرشوهرم یه زن کامله کسی ک تو زندگیش خیلی زجر کشیده ولی نذاشت من زجر بکشم گاهی میگ اگه حرفی بهت زدم بذار به پای سن و سالم از خدا ممنونم ک یه کوچولو بهمون داد تا باعث و بانی خوشبختی بین ما بشه

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز