یه آدم با تجربه بود خیر سرش نه
مگه خدا بابامو راضی کنه داییم کلی حرف زد گوش نداد آخرین بار که بهم سیلی زد زنگ زدم به بابام گفتم زنگ زدی این لندهور بیاد دنبالم ببرتم که اگه تا حالا کتک نزده از این به بعد بزنه بشین تا جنازه ام بیاد جلو درت راحت شی دعا کن بابام راصی بشه یعنی چند روز حرف میزنم مخشو میزنم راضی میشه همینکه شوهرمو می بینه رنگ عوض میکنه
اخرینبار اومدم خونه ام شوهرم همش میگفت من نمیخواستم بیام ها بابات زنگ زده ما هم چون مهمون داشتیم نتونستم برگردم منم گفتم فعلا شرایط جدایی ندارم مجبورم بمونم هر چی هم زنگ میزنه بابام باهاش حرف نمی زنم تا دیروز زنگ زده بود به شوهرم که با من حرف بزنه باز جواب ندادم به مامانم گفتم به بابام بگو وقتی تو سختی ها پشتم نیست به چه دردم میخوره مثلا زنگ بزنه بگی خوبی چه فرقی براش داره فکر کنه مردم مگه براش مهمه واقعا بدجور دلم و شکسته نه از بابا شانس اوردم نه شوهر
ببین من خیلی این مشکلونداشتم اابته خونواده ی منم اوایل راضی نبودن بابام به جای این که باهاش برخوردجدی کنه وایمیسادنصیحتش میکردوباهاش رفیق میشدولی این خوده واقعیشونشون اونام دادجوری که صدای باباموضبط میکردومامچشوگرفتیم جوری که خودش فهمیدطرفم کیه .به دروغ پشته سرپدرم پیشه پدرش به دروغ بدگویی کرده بودکه میناهرچی پول دارم میده به باباش پدرشم به بابام گلایه کرده بوداونجابودکه بابام فهمیداوضاع چقدربده بااین ادم .هفته های اوله زندگیمون یه شب شوهرم خیلی بی محلی وبی احترامی کردهی تهمت زدباباگف میناپاشوحاضرشوبریم خودشم پروپروگفت پاشوبروگفته باشم دنبالتم نمیام .منه خرگفتم نه من زندگیمودوس دارم نمیام .تاگذشت وبه اینجارسیدیم.پدرتوام بایدباچشمه خودش ناتوبودن طرفوببینه به جای غصه وفکروخیال بشینه فک کن ببین چجوری میشه خوده واقیعشونمایش بدی به پدرت
خیلی تلاش کردم حتی صداشو ضبط کردم نشون بابام دادم ولی انگار نه انگار دفترچه پر از آزمایش و دارو نگرفته و انجام نداده لباس های کهنه و پاره دفتر خودش ولی ثابت نمیشه بهش گاهی که حرف میزنم راضی میشه یکبار بهم گفت شوهر نکردی نکردی اونم چه شوهری کردی ولی همینکه شوهرمو می بینه فورا رنگ عوض میکنه میزنه زیر تمام حرفاش
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
