سنتی ازدواج کردیم درست روز بعد از عقد خون گریه میکردم که نمیخوامش اما خواهرم گفت یه کم بگذره تو دلت جا وا میکنه همینجوری شد یه ماه بعد از عقد عشقش تو قلبم پا گرفت و عاشقش شدم وقتی رفتم سر خونه و زندگیم به خاطر اختلاف سلیقه زیاد بینمون و دعواهای شدید ازش متنفر شدم تا جاییکه میخواستم طلاق بگیرم اما الان خداروشکر خیلی بهترم و دوباره دوسش دارم چون واقعاً بیشتر اخلاقای بدشو گذاشته کنار
از من به شما نصیحت ازدواج نکنید 🤪
همین امروز صحبت میکردیم دوتامون کپ کرده بودیم که چه جوری واقعا😐😐الان دختر همسن اون موقع خودم تو فامیل هست میگم من چه جوری تو اون سن اون کارا رو کردم
دوستی معمولی هم نبود خیلی همو میدیدیم و خیلی کارا باهم کردیم و خیلی جاها رفتیم حای جاهای ممنوعه
تو تمام مکان های خلوت شهر قرار داشتیم یه قبرستون متروکه تو شهرمون هست یه مدت طولانی اون جا میرفتیم
یه ورزشگاه هست دورش فلسه یه تیکه زیر فلسا رو خاکش رو برداشتن شبا میرفتیم توش رو زمین میشستیم
پادگان یواشکی میرفتم کلید گلخونه دستش بود میرفتیم تو گلخونه و...
ولی من دوس دارم عاشق شم قبلش چون این ک برسی ب عشقت و با اون سر ی سفره عقد بشینی مثل ی خوابه و اینقد قشنگگه ک توصیف ناپذیره وقتی ب عشقت بله میگی خیلی قشنگه ارزو ارزو
کاملا سنتی
اومدن خواستگاری
صحبت کردیم
هیچ علاقه ای بهش نداشتم
اما الان بعد پنج ماه خیلی میخامش❤
من سنتی
هم روز خواستگاری عاشقش شدم و هستم
ما فامیل بودیم....اون دوستم داشت اما نه اونقدا....بیشتر عاقلانه تصمسم گرفته بود
پسرخاام بود از رو علاقه ازدواج کردیم هردو فقط دوماه بیشتر باهم نبودیم
