عمم خیلی بدی در حقم کرد از کوچیکی از من بدش میومد وقتی ازدواج کردم تو نامزدی میرفت شوهرمو مسخره میکرد میگفت هرچی درس خوند آخرش شد بیکار بیعار خودمو نفرین کرد یبار پشت ماشین بودم منو دید پیش زن عموم گفته بود انشالله به حق چهارده معصوم تصادف بکنی اینقد ازین حرفا گفته که اگه بگم ده صفحه میشه الان پشیمون شده من چند باره میبینمش باهاش حرف نزدم مامانم گفت در حد سلام باهاش حرف بزن گفتم الان خداروشکر شوهرم رفت سرکار بهترین کار گیرش اومد به نظرتون باهاش حرف بزنم یا نه؟ ببخشید زیادشد💐🙏
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
من آدم کینه ایی نیستم...زود میبخشم.. ولی اگه کسی تعداد بدی هاش بهم زیاد باشه (بدون اینکه من تقصیری داشته باشم) همچین آدمی رو نمیتونم ببخشم و هیچ وقت باهاش همکلام نمیشم
ضمن اینکه اون موقعی که شما وضعیت خوبی نداشتی اون همش بهت بد و بیراه میگفته، حالا که شوهرت کار خوب پیدا کرده یهو اون شده عمه ی مهربون؟! 😐
« لا حَولَوَ لا قُوَّةَإلّا بِاللهِالعَلیِّ العَظیم »
واسه حل گره های زندگیم یه صلوات میفرستین .اللهم صل علی محمد وآل محمد وقتی تو امضاتون میزنین صلوات من میفرستم براتون فقط حال ندارم اعلام کنم😄❤ من مطمئنم خونه ام سه تا اتاق داره با یه حیاط که توش حوض داره تابستونا میخوابیم داخلش😍و یه آشپزخونه ی بزرگ و خوشگل من تو اون خونه نفس میکشم وخوشحالم و بچه هام سالم وسلامت بزرگ میشن من مطمئنم خدایا کمکم کن 😍یا نُورُ یا بُرْهانُ، یا مُبینُ یا مُنیرُ، یا رَبِّ اکْفِنی الشُّرُورَ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ وَ أَسأَلُکَ النَّجَاهَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ❤️بسم الله الرحمن الرحیم اَلحَمدُللهِ الّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب اَلحَمدُلله الّذی جَعَلَنی مِن اُمَّهِ محمد صَلی الله عَلَیه وَ آله اَلحَمدلله ِ الّذی جعلً رِزقی فی یَدِه وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدی النّاس اَلحَمدللهِ الّذی سَتَرَ عُیوبی وَ عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.❤️ ماشاالله ولا حول و لا قوه الا بالله❤️
منم به جورايي اين تجربه رو دارم البته يه كم ارام تر
منم ٣-٤سال محل ندادم حرف نزدم سلام نكردم همه فاميل هم ميدونستم علت رو تا دو سال پيش عيد اومدن خونه مامانم اينا اخه مامان و بابام هم باهاش سنگين. رفتار ميكردن بعدش بابام گفت بريم خونشون و تموم شه يادمه از ذوووق داشت پس ميفتاد ديگه الان دو سال ميريم و ميايم دعوتمون مبكنه