یه بارباپسرم که شیش ماهش بود سوار شدیم نمیدونم چش بود اینقدر گریه میکرد که یه آقایی بهم گفت بهش شیربده شایدگوشش درد گرفته 😶😶
هرکاری میکردم ساکت نمیشد عین یک ساعت پرواز روتاشیراز توی هواپیما راه رفتم تامینشستم گریه میکرد ازجلوی هرصندلی که رد میشدم هرکس یه چیز میگفت
هواپیما میخواست بشینه هرچی مهماندار گفت بشین خانوم دیگه باداد میگفت من میدیدم بشینم بچم ازگریه کبود میشه ننشستم آخر یه تکون خورد هواپیما داشتم میوفتادم روملت😅😅نشستم تا توقف کاملش پسرم غش کرد😢😢😢
هیچوقت یادم نمیره بعداون فقط دوبار دیگه سوار شدم و دیگه هم تامجبورنشم سوارنمیشم عشق است قطار😅😅😅