سلام عزیزم. من 90 درصد تاپیک هات رو رفتم خوندم. میدونی چرا، چون منم ی زمانی زندگیم ب مقداری شبیه زندگی تو بود. دختر تو چقدر بی سیاست و ببخشید نادونی. تو و شوهرت اصلا با هم زندگی هم میکنید؟ همش سره خانواده ها باهم بحث و دعوا دارید. ببین تو ک نمیخای جدا بشی. پس تلاش کن. ببین همه ی مردا ی لمی دارن.
شوهره تو ی مرد ظاهر بینه و یکم دهن بین و یکم بدتر از شوهر من ب جزییات زنونه زیاد توجه داره. عزیزم تو الان همش خونه مامانم مانم میکنی. تو دیگه شوهر کردی. باید بیشنتر وقتت رو خونه ی خودت سپری کنی تا شوهرت عادت کنه. تو انقدر غیر مستقیم مامانم مامانم کردی ک خانواده شوهرتم حساس کردی. تو ب جای اینکه کناره شوهرت بایستی مقابلش وایسادی و ی گاردم گرفتی. بیا و ب حرف من گوش کن. شوهره منم مثل شوهره تو بود. جرات نداشتم اسم خانوادش رو ببرم. میدونی من چکار کردم. با خانوادش دوس شدم. بد خانوادش رو حتی اگه بد نمیگم. ببین خواهرشوهرت خیلی دلش میخاد با تو صمیمی بشه. ولی تو راه نمیدی دلی. بخدا اگه شوهرت ببینه تو با خانوادش دلی خوبی میذارت تو سرش. وقتی خانوادش نقطه ضعفشه دست نذار روش. ببین حالا ک خواهرشوهرت خودش خودشو دعوت میکنه تو پیشی بگیر، وقتی چندبار دعوتش کنی دیگه میفهمه بی دعوت نیاد. باهاش دوست بشو. رقابت نکن ک بازنده ایی. با مادرشوهرت دوست بشو صمیمی بشو بعد با زبون خوب ی سری خاسته هات رو ب اون بگو. خیلی حرف داشتم حالا خلاصه گفتم