درد بي كسي،درد تنهايي
من خيلي تنها هستم ،انقد حسرت كسايي كه خانواده دار و فاميل دار هستن رو ميخورم ،از بچگي تو فاميلامون اينجوري بود كه همه با هم قهر بودن خاله ها و دايي ها با هم قطع رابطه بودن يا به هم حسادت ميكردن يا چشم ديدن همديگرو نداشتن،فاميلاي پدري هم نداشتم چون بابام تو بچگي يتيم شده بود و خواهر برادرم نداشت،اخلاقشم خيلي بد بود و با فاميلاي دورتر ارتباطي نداشتيم،هميشه حسرت كسايي رو ميخوردم كه خونه مادربزرگشون جمع ميشدن ،شب اونجا ميخوابيدن و با بچه هاي فاميل بازي ميكردن ، ما هميشه تنها بوديم نه سيزده بدر جايي بود كه بريم نه عيد و نه بقيه مواقع،تا اينكه ازدواج كردم شوهرم خيلي خوبه يه عروسي مفصل گرفت و همه ي فاميلاش تركوندن ولي من هيچكس و نداشتم كه دعوت كنم نه كسي اومد نه كسي كادو داد و نه .... الانم تو زندگيم هيچ كم و كسري ندارم و هركس از بيرون به زندگيم نگاه ميكنه فكر ميكنه من خوشبختت ترين ادم دنيام، ولي از تنهايي و غم بي كسي از درون داغونم،شوهرم مرد خوبيه و الحمدلله وضع مالي خيلي خوبي داريم سالميم و ... ولي از تنهايي دارم ميميرم وقتي يه مناسبتي ميشه غصه ام ميگيره،وقتي مثلا تو اينستا ميبينم مردم شب يلدا با فاميلاشون دور هم جمع شدن يا موقع سال تحويل يا .... خيلي حسرت ميخورم
دلم ميخواد بهترين و مفصل ترين تولد رو براي بچم بگيرم ولي كسي رو ندارم كه دعوت كنم، ميرم بهترين و گرونترين لباسها رو ميخرم ولي هيچ جا نيست كه بپوشم،تعريف از خود نباشه خوشكل و خوش هيكلم و هميشه شبكترين و گرونترين لباسها رو ميخرم طوري كه فروشنده ميگه واي خانم با اين لباس تو مجلس ميدرخشي ولي نميدونه من فقط براي دل خودم ميخرم و تلتبار ميكنم ولي هيچ جا رو ندارم
از بس تنهايي و فقط با شوهر و بچم رفتيم رستوران و مسافرت خسته شدم و برام لذتي نداره ديگه
دم عيد ميرم با ذوق و شوق انواع شيريني و اجيل ميخرم ظرف و ظروف شيك لوازم شيك لباس و طلا و ... ولي نه كسي رو دارم بياد خونه ام نه جايي رو دارم برم.دلم براي بچه هام هم خيلي ميسوزه كه به سرنوشت بچگي خودم مبتلا شدن