من تو شهر غریب تنهام از صبح تا شب با بچه هلاک میشم شوهرم یک بار دلداری م نداد یا بگه بیا یک ساعت استراحت کن من کمک ت کنم حالا فردا میخاد کلی راه رو بکوبه بره شهرمون که به مامانش دلداری بده از کر و نا ترسیده ...مامانیکه همین هفته پیش من اسباب کشی داشتم دست تنها با بچه کوچیک از دو هفته قبلش یک زنگ نزد ببینه مردیم یا زنده ایم .. ی مقدار پول لازم داشتیم بهش رو زدیم به بدترین شکل ممکن تحقیرمون کرد و گفت نداریم با اینکه داشت .. از شوهرم بدم میاد انقدر بی غیرته ..میخام نزارم بره
باید اینقد وابستش کنی
خودتوبزن ب مریضی
برو مشاور با سیاست شوهر تو جذب کن
تونستی نزار
مادره
خدایی نکرده اتفاقی براش بیفته شوهرت یه عمر میگه تو نذاشتی برم دیدنش
هرچی باشه مادرشه ولش کن بزار بره
بذار بره بی خیال مردا همه شون مثل عمن
چرا اخه مادرشوهرا ایمکارو میکنن
از خدا بخواه گلم
مادرشوهر کیه
دلتو بزرگ کن
از کسی توقع نداشته باش اینجوری خودت راحتتری و کمتر اذیت میشی
چه مادرشوخر لوسی
و اینکه اون زنگ نزده وظیفه نبوده عزیزم
ولی فرزند محبت ب والدین وظیفشه
سخت نگیر فقط خودت اذیت میشی
وا خوب شوهرش دلداریش بده
چه لوس مسخره بی مزه از کرو نا ترسیده دلداریش بدن
لا الله الا الله دهن منو باز نکن خواهر
نذار بره بگو تو منو بیرون نمیبری کمکم نمیکنی مادرت تحقیرمون کرد حالا میخوای بری
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
