اونروز ظهر با شوهرم ناهار رفته بودیم خونه مامان
بعدش شوهرم خواست بره سرکار
من گفتم مامان میمونم کمکت میکنم واسه روفت و رو عید
خلاصه تا شب ساعت 11موندم کل کابینت ها کل کمد ها همه جا رو مرتب کردم تمیز کردم مثه دسته گل
مامانم کلا وقتی کسی کاری براش انجام میده حتی من که دخترشم کلی همون موقع و هم بعدش تشکر میکنه حالا کلا من اینکارا رو نکردم واسه تشکر مامانم
یا لطفا نیاید بگید نباید توقع داشته باشی وظیفته یا شاید مامانت باهات احساس راحتی کرده که تشکر نکرده
حالا بگم که مامانم فوق العاده پسریه داداشم 12سالشه و اونروز که خونشون بودم سر بحثی که تو تاپیک های قبل تر گفتم با داداشم بحثم شد و کلی زد زیر گریه
حالا مامانم اونروز ازم تشکر کرد ولی الان دوروز گذشته یه زنگ نزده حالمو بپرسه و یه تشکر خشک و خالی کنه
فقط به خاطر اینکه احتملا اشک ته تقاریش رو در آوردم
واقعا بی توقعیم شده اگه اون پسرشه منم دخترشه این همه اونجا حمالی کردم شب که اومدم کمرم داشت نصف میشد
خیلی حالم بده من هرروز زنگشون میزدم ولی دیگه نمیخوام بزنم اگه هم زنگ زدن یا جواب نمیدم یا میگم الانم زنگ نمیزدید
خیلی بی محبته
بحثم با داداشم این بود که جلوی شوهرم بهم گفت خر منم بعد که شوهرم رفت کلی دعواش کردم مامانم به جای سرزنش اون به من میگفت ولش کن سن بلوغه یه چیز گفته
اخه سن بلوغ چه ربطی به بی تربیتی داره
خیلی ناراحتم اصلا توقع نداشتم حتی یه زنگم نزنه