حتماااااااا بخونید💕💕💜💜دو تا بچه بودن توی شکم مادر.اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست.😍
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خدایا میدونی دل من❤ دلبستهی دلیه که دل بسته بهم...میدونی قصهی عشق ما اونجور که بخوایم دل بِکَنیم نیست...خدایا بعد از «11» سال عآشقی قایمکی و یه دنیا دوری و حسرت دیگه دلامون طاقت نداره😥ما هر چیزی رو که ممکن بود باهم تجربه کردیم 😍از قدم زدن توی ساحل🌊زیر بارون ☔تا گریه و قهر و آشتیهای هزار مدله...خدایا آتیشِ🔥 عشق ما هر روز شعلهورتر میشه حتی اگه این عشق یازده سال دیگه هم با همین دوری بمونه و به وصال نرسه😢 خدایا من توی این عشق صبورم...طاقت میارم فقط چون خودت،خودِ خودت این عشق 💖رو به دلامون هدیه کردی 😻و میدونم بلاخره یه روز دیر یا زود من و مَرد زندگیم پای اون سفره میشینیم و مِهرمون رسمی میشه🙏 😍میشه قطعا میشه چون تو خدایی و ما هم بندههای حسابی پیگیرت 😇پس زیاد منتظرمون نذار و هر چه زودتر یه زندگی عاشقانهی 💝عَلوی و فاطمی💝 زیر سایهی خودت نصبیبمون کن سایهی سر💙 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم{آذرمآهِ9۸}👑داره میرسه روزهای قشنگمون😍الهیآمین🙏{بهمنمآه98}تیکر؛تاریخ تقریبی شروع خوشبختیمونه😻 وزن اولیه 64Kgوزن هدف57Kg📣من قطعا میتونم💪شروع ورزش و بهاندازه خوری 16 دی 98 📣 نکته مهم: تقویم رژیم من هفدهم نداره⛔ شانزدهم..هجدهم..نوزدهم...و الی آخر😀 معلومه که میتونم😎 💝اِلا بِذکر الله تَطمَئنَ القلوب💝 خدایا شکرت برای همه چیز💖
عاقا یکی بود از اول نخواسته بودمش ولی گفتن اله بله خلاصه عاقا راضی شدم اومد دیدمش اخ پنج دقیقه نشستم بلند شدم رفتم اتاق واای اینقدر گریه کردم نزدیک بود فشارم بیوفته بد نبود ولی تو دلم ننشست
بین این همه شلوغی یک نفر باشد که تورا بفهمد بس است!!!
شومیز با شلوار جین اما بابام گفت دختر برو چادر سرت کن،منم چادر گل گلی که مامان برام گرفته بود پوشیدم،خییییلی استرس داشتم وقتی زنداداشم چایی رو داد که ببرم سلام که کردم کسی نشنید،اصن یه وضعی آخرشم ازش خوشم نیومد
کاری نکن مثه تار موهام،تو رو هم بندازم پشت گوشام👈👌
خاطره ام زیاد قدیمی نیست همین چند روز پیش ها بود استرس داشتم و یه شومیز صورتی با یه شلوار سفید پوشیدم به همراه یه کفش پاشنه بیست سانتی سفید چایی هم نبردم چون از چایی بردن توی مراسم خواستگاری خوشم نمیاد مامانم هر چی پشت چشم نازک کرد خودمو زدم به اون راه تا چایی نبرم 😁
دختری که بابا نداره مشکلاتشو به کی بگه 😔 اگه یکی مزاحمش شد به کی بگه 😔 اگه دلش گرفت با کی درد و دل کنه 😭 کاش من جای تو میرفتم بابایی
مادرشوهرم و دوتا خواهرشوهرم اومدن از قبل میدونستم همدیگرو میشناختیم استرس نداشتم قیلون درست کردم برا مادرشوهرم چای ومیوه آوردم اومدم حرفاشون رو زده بودن شوهرم اس داد چی شد گفتم نه مادرت گفته نباید بری دانشگاه گفت الکی گفته
"شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟ من به این خنده ی پر غصه دچارم شب و روز"