وقتی خونواده خودش دعوت میکنن اگه شام باشه از غروبی میگه پاشو بریم اول همه ما میریم مهمونیاشون حالا طرف ما دعوت کنه قبلنا ک نمی اومد جدیدا هم ک با کلی ناز و عشوه رضایت میده یعنی تا دم سفره انداختن میکشه ک برسبم.دوشنبه طفلکی خواهر زادم زنگ زده جمعه شام بیاین خ ما مامان اینارم گفتن دور هم باشیم گفتم اخلاقشو میدونم نمیاد و اینا کلی اصرار کرده ک شوهرم خودش زنگ میزنه ووو خلاصه دیشب قبول کرده ک بریم.خالا عصری میگم راه دوره کوچه های اونام تو این برف و یخ ی کم پیچ در پیچه کمی زود بریم گفته هشت الان تازه رفته دوش بگیره حموم دامادیشم اینقدر طول نداد تازه اومده یادش افتاده اشغالا رو ببره پایین بهدش ماشین و گرم کنه اخه چرا اینقدر منو حرص میده هی میخوام چیزی نگم ب خانوادمم میگم ما رو دعوت نکنید دست بردار نیست خب زشته یارو ی هفتس دعوت کرده حتما باید دن سفره برسیم اونجا
من همان پنجره رو ب خیابان بودم /ک شبی بسته شد و رو ب کسی باز نشد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.