همه مسئولیت ها و هزینه های عروسی با خود همسرم بود و همش درگیر این کارا بود ؛ حتی وقتی اومد دنبال من تماس میگرفتنو باهاش بیا فلان کارو انجام بده😤
بعدم ما وقتی رسیدیم مهمونای مادرشوهر نیومده بودن اونم میگف چرا انقدر زود اومدین اصلا با یه وضعی که نمیتونم توصیف کنم ...
من میخاستم برم خونمون فقط بخاطر همسرم که عشقشو بهم ثابت کرد موندم
مادرشوهرم خیلی خوبه ها ؛ فقط دقیقا دوبار اذیتمون کرده که همون دوبار نابود شدیم و دوباره از نو ساختیم خودمونو 😂😂😂