منم دوس دارم باهم بشینیم صبحا صبحونه بخوریم وقتی ۴ صبح ازدست این سرمو رو متکا میزارم بااونکه در طول روز یکسره دنبال بچه ام نمیخابم چطور ساعت ۹ توقع داره پاشم منم ادمم کم اوردم تک وتنها توشهر غریب مشکلم اینه زود بخوابه تا بچه ام بخابه
شوهر من عادت داره فقط قهوه بخوره صبحا خودش درست میکنه یعنی روزا عادیشم صبحانه نمیخوره ... کلا فقط انگار اون بچه ش رو داماد کرده من ک عروس شدم دختر مردم نیستم که با هزار ارزو فرستادنم خونه بخت..
خیلی از بیشعوریهاشون دلم میگیره
امشب بچم از سروکولش بالا میرفت اونم تو گوشی بچه سُرخورد سرش خورد ب سرامیک غش کرد از گریه منم کنترلم از دست دادم همه حرفا بارش کردم ک این بچه بخاطر تو بیداره ۱۲ ساعت راه داریم تاخونه پدرم گفتم فردا میرم ی شب راحت سرمون بزاریم زمین ...ی شب شوهرم نبود بخدا ساعت ۱۱ شب خوابید تا ۹ صبح
برف اومده هیجانمیشه رفت یکسره تو زیرزمینم خونم نور نداره این بچه ام ایقدر روزا نمیخابه شاید یک ربع دیگه منم نمیخوابم باز این اقا اصلا نفهمه ی دره درک نداره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
