یدفعه دلتنگی‌عجیبی همراه با نکرانی افتاد بهم و شروع کردم به گریه مثل ی بچه حس تنهایی بد جور و
فقط افتادم رو‌زمین گریه میکردم تنهای تنهای
قرآن بخون دلت آروم بگیره
ی حس تنهای افتاده به جونم و هر وقت روحیم ضعیفه بیشتر خودشو نشون میده
نمیدونم چون تنهام
چطوری باید کنار اوند
خواهرا
جانم
منم مثل تو دارم گریه میکنم حس میکنم قلبم میسوزه دلم میخاد گوشیم بکوبم تو دیوارخودم بزنم
چرا من اینجوری میشم حس تنهایی منو خیلی اذیت میکنه میترسم خیلی
من تنهام و تنها زندگی میکنم بخودم‌میگم بعدش میخپاد چسب سه تا کی میتونی ادامه بدی واقعا میتونم فردا تک و تنا نمونم
نه جداذشدم بی بچه و تنهام
منم بیشتر اوقات اینجورم حس میکنم ی جایی دور از همه و تنهام دوست دارم یکی بیاد بگه من هستم پیشت
همش‌فکر ای بد میکنم میگم الان پدر و مادرم فردا چی چیکار کنم حتی ی مسافرت تنهام خدایا
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
