تابستان بار دگر می اید
شب استوشهریور
صدای خس خس مرموز نای من
میان دود سیگار چه خوش گوید..
این منم غمگین تراز پاییز
دلگیرتر ازیکعصر جمعه در بهار
شاید اصلا کار من همین باشد
که از سایه ی یک برگ گل قرمز
ترانه ای سرایم لابه لای کاغذی کاهی
و شب را درون سینه ی خسته ی خود
راه دهم
شب است وشهریور
هیچ همراهی
درون کوچه با من نیست
هیچ کس
از من نمی پرسد
آیا به دریا رفته ای
یا نه
من در جوابش با کمی تاخیر
بگوئم نه ولی آبیتر از
دریا نگاه پرفروغ توست
چشمهای من به روی برگه ی کاهی
میرود تا آخرین خط ها
سوزشی و بعدهم اشک
و خواب
آرزو دارد
به چشمانم فرو ریزد و یک شب تا سحر آرام بگریزد
من ...امشب
به دنبالت...
در تمام شهر
میگردم
.اهسته وپیوستهروم سوی یک جاده ی پیچیده
و مرا باکینیست برسم یا نرسم...من امشب
تاب رفتن دارم
..
دلم دیوانگی موی تورا میخواهد...
و نفس های تو آن وقتکه میخوابیدی...
گرم پر از شور و نشاط...
شب است و لالایی مهتاب
پچ پچ برکه و جیرجیرک در هوای
گرم تابستان
چهمیچسبد اگر بودی
یک پک
از سیگار برگی را فرو میبردی و سراپا غرق گیجی میشدی و دیگر هیچ
شب است و مهتاب و اینخانه ی بی صاحب و من...
این عاشق تنهای سیاهه لب مرگ
خسته از دود غلیظ
..یک چایی تلخ
لایق شبهای بی پرده ی من...
وتوخفته در باد
بادی که نوازش میکند دامن گل دارت را
چارقد سرکرده
سبد نو در دست
تابستان بار دگر می اید
خیلی زود
خیلی گرم
چنین آرام. چنین طناز....