زیاد داشتم. از اطرافیان. نه از خود همسرم تنها.
میدونی وقتی بچه تو مدرسه غمگین بشه یادش بره لقمه ببره. مریض باشه. هیچکس مادرش رو مقصر نمیدونه. ولی آدمهایی مثل ما همیشه زیر نگاه دیگرانن. و قضاوت میشن و گاه به ناحق
منم نه عروسی درست و حسابی داشتم نه ماه عسل و نه یه سفر تنهایی تو اون موقع که لازم داشتم . الانم پشیمون نیستم. چون واقعا اومدم که مادری کنم و خدا رو شکر بچه ها اینو خیلی بهتر از هر کس دیگه فهمیدن.
لج کردن باهم دعوا میکردن . قهر کردیم .بازی کردیم . مثل همه مامانا. اما من مادر منعطفی بودم . برعکس همیشه بجه ها از امر و نهی پدرشون به من پناه می آوردن. .
الانم هم مادرشونم هم دوستشون هم رازدارشون . اینا مادرشون فوت کرده بود. بنده خدا بچه ها اولا سرخاکش می اومدن از وقتی میدیدن من براش خیرات میکنم و فاتحه میخونم . و یکسال با پسرم ختم قران انجام دادیم براش دیگه احساس ارامش دارن نمیان.