من به ندرت تاپیک میزنم ولی گفتم بیام این ماجرا رو تعریف کنم یکم باهم اختلاط کنیم .هرچقدرم خواستیم قضاوت کنیم! والا مردیم اینقدر قضاوت نکردیم ( چقدرم که نمیکنیم! )
از قبل تایپ نکردم تایپمم سریع نیست متاسفانه
پایان خاصی نداره منتظر پایانش نباشین در جریان هست هنوز
هیچکدوم از افراد این ماجرا نیستم و اجازه بدید نگم چطور در جریانش هستم!
عرض کنم خدمتتون که یه آقای دکتری( پزشک عمومی ) چندسالی هست درمانگاه زدن توی یه شهر نه چندان کوچیک وحسابی درمانگاه محبوبی شده تو شهر و خیلی هم پردرآمد.اقای دکتر متاهل هست وهمسرش ارشد یه رشته ای داره وتدریس میکنه یه پسرم دارن.
اقای دکتر خیلی سال پیش عاشق یه دختری توی اقوامشون میشه و سال های اول دانشجوییش با خانواده ش مطرح میکنه ولی اونا بشدت مخالفت میکنن و اقای دکترم بسیار محجوب وحرف گوش کن میگه خب چشم شما مخالفین پس هیچی! ولی
توی دلش عاشق میمونه