چی بگم.خیلی عذاب کشیدم.وقتی کارم به بیمارستان کشیدو نمیتونستن کنترلم کنن غصه دکترا به حالمو حتی دیدم!
دیدنش تو لباس دومادی!رنگ مورد علاقه مون،تاریخ مورد علاقه مون
شبی که فیلم عروسیشو دیدم!
آخه ما تا ته همه چیزو برنامه ریزی کرده بودیم حتی اون بیشتر از من!
نفهمیدم چی شد
فقط مریض شدم.پژمردم.اطرافیان به حالم گریه میکردن......
چی بگم.وانمود میکنم که دیگه دوسش ندارم که سرزنش نشم اما هیچکس حتی برا ۱ ساعت هم نتونست جاشو بگیره بعد ۲ سال.....
بهترین روزای عمرم همون زمانی بود که بااون بودم.انقدر تفاهم داشتیم که.......
بیخیال تلخ نکنم تاپیکتو