ی هفته بخاطر ایت قصیه باهم حرف نزدیم این اولین قهر مابودتواین چند سال
این مدت تمام محرم اسرارم فقط وفقط شده بودآرش
فقط پیش گریه میکردم ودردودل
بعد ک یه هفته گدشت دیدم یه روز سعید باتوپ پرامده خونه
که تو چرا مسایل خصوصیمونو ب بقیه میگی من خشکم زده بود کدوم مسایل خصوصی من ک حتی با خانوادمم از مسال زندگیم چیزی نمیگم
که بعد گفت واقعا انقد املی که نمیتونی عکسای من باهمکارمو ببین بیخود کردی گوشیمو وارسی کردی وازاون بدتر بیخود کردی با من امدی اینجا تو که تا این حد ذهنت بستس میرفتی زن یه دهاتی مثل خودت میشدی
منم که اخلاق گندتورو دارم تحمل میکنم
من فقط هاج واج داشتم نگاش میکردم 😶🙄
گفت وگفت وگفت ومن شکستن غرورمو دیدم
هیچ وقت نشده بود تواین مدت باهام اینطوری حرف بزنه
منم فقط نگاش کردم واشکام ک دست خودم نبود
بلن شد که بره گفت دیگه حق نداری با آرش حرف بزنی
بار اخرت باشه
ابروی منو میبری
اگ کوچیکترین صحبتی کنی من میفهمم وروزگارتو سیاه میکنم
واقعا اون لحظه تنها حسی ک امد سراغم حس تنفر ب ارش بود