دیشب با نامزدم آشتی کرده بودم بعد یک هفته که زیاد خوب نبودیم اگه از دعوای قبلمون خبر دارین ( سر زن دوستش و ...)
ساعت ۹:۳۰ بود از دانشگاه رسیدم شهر خودمون ، یک ساعت راهه
ز زد گفت کجای گفتم تاره رسیدم خیلی گرسنمه میخوام برم یه جا غذا بگیرم چون مامانم گفت شام نداریم
اصرار که بیا بریم فلان جا ( تو مسیر بود) شام بخوریم ..دلم تنگ شده و اینا رفتم