عزیزم من شرایط شما رو دارم.
شوهر من عین شوهر شماست.
خیلی بچه ننه و وابسته.خانوادش هم خیلی بیشعور و بی محبت.
خلاصه کنم.من اوایل گیر میدادم و دوست داشتم تلافی کنم ولی واقعا نمیشد.اونا یه گله آدمن و من تک نفر.
حتی اگه حق با من باشه هم اونا تبدیل به حق خودشون میکنن.
دیدم دوتا راه بیشتر ندارم یا طلاق بگیرم یا بمونم.
طلاق خیلی سخته و واقعا کمرشکنه.نگاه نکن بعضیا میگن طلاق بگیر.خیلی تبعات و سختی ها داره.و راستش حیفم اومد بخاطر یه پیرزن بدجنس و بدذات خودمو و خانوادمو بدبخت کنم.اونا عین آب خوردن میرن یه زن دیگه رو برای پسرشون میگیرن اونم بدبخت میکنن.من میمونم و سختی های بعد طلاق.
خوب حالا که قرار گذاشتم با خودم بمونم یه روش رو پیش گرفتم تا همین امروز.این روشم چند ساله.
اینکه با خانواده شوهرم کاملا رسمی و سرد و بی روح هستم.
فقط بهانه دست شوهرم نمیدم.تلافی و اینا هم نمیکنم.چون من زورم بهشون نمیرسه.سپردم به خدایی که توانمنده.
عوضش توی خونه شاد و خوشحالم و با شوهرم و زندگیم ظاهرا هم باشه سعی میکنم خوشحال باشم.
اسمی از طایفه نامحترم شوهرم هم نمیارم.اصلا هم به شوهرم گیر نمیدم که چرا اینقدر میریم چرا اونا اومدن یا چرا اینجور ...هیچی نمیگم اونم خودبخود دیگه هیچ توقعی نداره.نمیگه چرا سردی.چرا مثلا پا نشدی ظرفا رو بشوری.
بعدا هم بچه دار شدم خودبخود شوهرم مشغول زندگی خودمون شده.رابطش هنوز با اونا خیلی توپه.ولی دیگه برای من هم مجبور شده بهتر باشه.
راستش این وضع زندگی منه که من راضیم نسبت به اینکه بخوام طلاق بگیرم.میدونم اسمش سفیدبخت شدن نیست.
آرزوی همچین ازدواجی رو برای گرگ بیابون هم نمیکنم.ولی خوب باز میگم الان شوهرم دوستم داره و برام احترام قائله.
خانوادش به جهنم.
تو هم زندگیتو بخاطر به مشت آدم بی فرهنگ خراب نکن عزیزم.
مشاوره برو.هرچی.ولی زندگیتو تا جایی که میشه حفظ کن.
اگرم نشد که نشد که خوب طلاق هم یه راهه.