برادرم ۶ ساله ازدواج کرده و کوچیکترین پسره خانوادست .عروسمون وضع مالیشون زیاد خوب نبود و جهیزیه زیادی نیاورد اما مادرم بخدا حتی از گل نازکتر بهش نگفت .تا اینکه اوایل عروسیشون سره رفت وآمدش با داداشم دائم دعوا داشتن و قهر میکرد میرفت خونه پدرش بعدش فهمیدیم دستش کجه😔اما بازم مادرم گفت خودتون مراقب مالتون باشید گناه داره طلاق بدیم بره.دیگه انقدر قهر میکرد میرفت سره مسائل کوچیک که برادرم خسته شد و کلا اسباب اساس خونشو فروخت بجز جهیزیه زنش.بعده یه مدت اومدن پیش ما زندگی کردن اما پدرم براشون وام گرفت و گفت مستقل باشن رفتن و باز همین آش و همین کاسه.شاید ۴_۵بار خونه زندگیشو همش داغون کرد و وقتی از داداشم میپرسیدیم پولشو چکار میکنه حرفی نمیزد تا اینکه دسته آخر فهمیدیم همشو هی پول کرده داده دسته زنه و زنه هم که قهر بوده خرج خونه پدرشو میداده.پارسال پدرم سره بدهی میلیونی داداشم سکته مغزی کرد و فوت شد😭😭 ومادرم مجبور شد خونرو بفروشه و ما دخترا آوردیمش پیش خودمون و داداشمم دیگه خونه نداشت پولم نداشت و پدر زنشم از خونه انداخته بودشون بیرون😭باز مادرم دلش سوخت و چون بازنشسته به عمومم التماس کرد که ضامن بشن و وام بگیرن تا برای داداشم یه خونه بگیرن و بعده سه ماه داداشم گفت میخاد مادرمو نگهداره و بردش اما زنش همش با مادرم بدرفتاری کرده چون مادرم اصلا از تلوزیونای ال ای دی سر در نمیاره و سنش ۶۵ ساله نمیتونه روشن کنه و زنداداشمم وقتی داداشم میرفته ول میکرده مامان و تنها و میرفته بیرون .الان داداشم اومده تهران برای کار و عموم رفته به مادرم سر بزنه دیده خودش تنهاست گفته عروست کجاست گفته محمد رفته زنشم رفته و فهمیدیم فردای اومدن برادرم اونم راه افتاده بدون اطلاع از داداشم اومده تهران دیروقت خونه داییش و گفته که شوهرش رسونده .حالا شما میگید چکار کنیم با این زن.!به ارواح خاک بابام خیلی باهاش راه اومدیم دیگه خسته شدیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من و عشقم عاشق همیم😍😍😍تازه متولد شدم بعد تمام اتفاقات زندگیمون توام کمکم کردی ای یارم با تموم دردایی که باهم کشیدیم😞😢 همه رو از یادم میبرم بخاطر خودمون 😍🤗