مهربونها...شوهرم همه ناراحتیهایی که سر من میاره بخاطر مادرش برادرش اینا بود
این مساله خیلی منو اذیت میکرد و خب فایده ای نداشت وقتی توی تحقیر بزرگ شده بود یا اجازه میدادمنو تحقیر کنن به هر دلیلی... .
دیشب خبردار شدم خواهرشوهرم دارهعقد میکنه به همه گفته بودن جز ما... منم بهش امروز گفتم که منو بخاطر اونهایی ک ادعادمیکردن خانوادش هستی اذیت کردی ارامشو از من گرفتی ببین چجوری جواب این حمایتاتو دادن ببین تو غریبه تر از اون خانومی هستی ک دیشب مهمونمون بود...
کلی به روش اوردم و گریه همکردم یکم
اصلا پشیمون نیستم... منهمهجوره حمایتش کردم حتی به خواهرم اجازه ندادم راجب شوهرم بد حرف بزنه...اونوقت شوهرم جلوی اقوامش مسایل خصوصیمونو میگه و ابرومو میبره
عذاب وجدان ندارم...تازه حامله هستم...هرچقدخواستم ازش التماس کردم غذا ازبیرون بگیریم نگرفت گفت خودت بپز
هیچ محبتی به منو بچم نداره هر یه شب درمیونم رابطه داره اصلا درکم نمیکنه
ای کاش اصلا به دنیا نیومده بودم...