من یبار خواب بودم پسر کوچولوم کنارم خواب بود یکی دوساله بود یهو حس کردم یه بچه افتاد رو شکمم فک کردم بچمه بعد حس کردم بزرگتر از بچمه میخوره ۷ یا ۸ ساله باشه بعد دیدم صدای نفس بچم از بغلم میاد ترسیدم آیت الکرسی خوندم سبک شد رفت بیدارشدم
19ماهشه نه چیزی ندیدم ولی دوتا سگ داشتیم که خود بخود فلج شدن 😞بعدشم خونه برا همسایمون بود یه زن پیربود تنها زندگی میکرد یه شب فوت میکنه بعد یه هفته فهمیدیم مرده😞
بعدش هر کس اومد تو اون خونه بیشتر از سه ماه نموندن خونه رو خالی میکردن میگفتن چیزای عجیبی هست و صدای پچ پچ میاد😓
داشتم داستان ترسناک درمورد یک جادوگر میخوندم یه جن پشمالو بنفش وخاکستری چند بار بهم نزدیک شد بعدش که میخوابیدم پتومو میکشید توخواب هولم میداد اون کتاب گذاشتم کنار
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
