امروز تولدمه☺️ دیروز ساعت ۲پاشدیم و همسرم گفت دیگه دیر شده حاضر شید بریم بیرون ناهار بخوریم بعدم بریم خرید دیگه رفتیم بیرونو همسرم ساعت ۷ اینطورا گفت نصاب زنگ زده که نیم ساعت دیگه میام واسه نصب (قرار بود دیروز بیاد ولی همسرم گفته بود یک ساعت قبل زنگ بزن) خلاصه منم تو همون مرکز خرید دخترمو برده بودم خانه بازی اونم نمیومد همسرمم همش استرس داشت که دیر شد الان میرسه دیگه با عجله اومدیم خونه داشتیم میرفتیم بالا هی به واحد نزدیک میشدم فکر میکردم من اشتباه میبینم هی بیشتر با دقت میدیدم باز میدیم نه درست میبینم الانم که دارم مینویسم قلبم داره از جاش درمیاد دیدم در خونمون بازه چراغا هم خاموشه😣 دیگه داشتم پس میوفتادم گفتم کل زندگیمو بردن همسرمم خیلی طبیعی گفت وایسید عقب بچه نترسه یه وقت دیگه رفت تو منم داشتم سکته میکردم گفتم یه موقع بلایی سر همسرم نیارن یدفعه همسرم با کیک و مهمونا اومدن دم در 😕 فعمیده بودمم باز تا ۱۵ مین دستام میلرزید😢 خلاصه شانس آوردم که سکته نکردم😄 شمام شوهراتونو اینجوری سورپرایز کنید دوست دارن😂