رفته بودیم خونه بابابزرگم خونه حیاط ویلاییه نزدیک پنجره خوابیده بودم ی پنجره بزرگ دارن ک از پشت پنجره باغشون پیداس شبا خیلی میترسیدم وقتی درختا رو از پشت پنجره میدیدم ی شب ۳ شب از خواب بیدار شدم همه خواب بودن چراغا رو همه خاموش بودن بعد دیدم صدا میاد از تو حیاطشون انگار یکی داش راه میرف برگارو له میکرد از تو آشپخونه هم صدا میومد منم از ترسس پر عرق شده بودم اصن جرئت نکردم تکون بخورم رفتم زیر پتو تا صبح نتونستم بخوابم خیلی شب بدب بود